کتاب کلفت ها ناشی از تحولات عظیم اجتماعی رخ داده در زمانه خود است و بازتاب دهنده تغییر روابط بین خدمتکارها و اعضای خانواده است. این روابط با دقتی خالصانه نشان داده می شود و روایت با اشارات زیادی غنی شده است که نه تنها به زمان تنظیم خود بلکه به گذشته وادبیات کلاسیک ژاپنی اشاره دارند. مترجم همه این ها را به طرز ماهرانه ای بیان می کند، که خاتمه جذابی را رقم می زند. "
مادام میتونن لباسا رو نگه دارن. من و خواهرم لباسای خودمونو داریم. همون لباسایی که شبا پنهونی میپوشیم. حالا من لباس خودمو دارم، با شما مساویم. من لباس سرخ جانیا رو پوشیده م. از من خنده شون میگیره؟ باعث لبخندی مسیو میشم؟ خیال میکنن من دیوونه م. فکر میکنن که کلفتا باس انقد فهم داشته باشن که حرکات مخصوص مادامو تقلید نکنن! مسیو واقعا منو میبخشن؟ سر تا پا مهربونین. میخوان در بزرگی با من رقابت کنن اما من به بالاترین نقطه رسیدم… مادام متوجه تنهایی من شدن! بالاخره! الان دیگه تنهام. ترسناکه! میتونم با بی رحمی باهاتون حرف بزنم، اما میتونم مهربونم باشم… مادام ترس شون میریزه. دیگه ترسی ندارن. میون گلاشون، عطراشون، لباساشون. این لباس سفیدی که شب مهمونی رقص اپرا میپوشن. این لباس سفید که من همیشه به شون قدغن میکنم. میون جواهراشون، عاشقاشون. من، من خواهرمو دارم. آره. جرأت دارم حرفشو بزنم. جرأت دارم مادام. جرأت هر کاریو دارم. کی، کی میتونه ساکتم کنه؟ کی جرأت میکنه بهم بگه «دخترم؟» من خدمت کردم. من حرکات لازمو برای خدمت بلدم. من به مادام لبخند زدم. واسه درس کردن رختخواب کمرمو خم کردم، جون کندم، واسه ی شستن شیشهها، واسه ی پاک کردن سبزی، واسه ی گوش دادن به در، واسه ی چشم ورنداشتن از چفت در. اما حالا، دیگه راست وامیسم. محکم. من قاتلی هستم که خفه می کنم. مادموازل سولانژ، زنی که خواهر خودش را خفه کرد. ساکت باشم؟ مادام واقعا خیلی ظریفن. اما من دلم واسه ی مادام میسوزه. دلم واسه ی سفیدی مادام می سوزه، واسه ی پوست ابریشمیش، واسه ی گوشای کوچولوش، واسه ی مچای نازکش… من کلاغ سیاهم، قاضیای خودمو دارم. پلیس صاحب منه، کلر؟ واقعا مادامو خیلی خیلی دوس داشت!… نه، جناب بازپرس، من جلوی اینا هیچی رو توضیح نمی دم. این چیزا فقط مربوط به خودمونه… امشب، کوچولوی من، شب خودمونه!
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.