این کتاب -بیش از هر چیز- با معنـای انسان بودن؛ آنطور که در دیدگاه های سنتی از طبیعت انسان برداشت می شود؛ سروکار دارد. هیچگونه زمینه مشترکی میان این دیدگاه و تصویر و دیدگاهی که انسان امروز برای خود تصور می کند، وجود ندارد: تصویری از حیوانی باهوش که زاده شده تا به بهره کشی از ثروت های زمین -خواه در خدمت لذت شخصی، خواه در خدمت اجتمـاع- مشغول شود و آن قدر به این کار ادامه دهد تا بالأخره چراغ کم فروغ حیاتش خاموش شود و تاریکی مرگ او را دربرگیرد. در دیدگاه سنتی، انجام رساندن وظیفه انسانی، به مثابه زندگی کردن همانند یک «نماد» است، نه یک موجود فانی مشغول به خود و نه مانند یکی از بی شماران ذرات خس وخاشاک که در پرتوی نور خورشید، مدت کوتاهی به چشم می آیند. البته زندگی کردن همانند یک نماد، به این معنا هم هست که انسان بدین ترتیب معرفی و شناسانده شود. بلندای چنین وظیفه ای تا آسمان ها سر می کشد و تا افق های نادیدنی دست می اندازد.