مارسل پروست در تمام عمر ارتباط نزدیک را با خانوده ی مادری اش حفظ کرده بود. تا وقتی سلامتی به او اجازه می داد، هر ساله بر سر قبر جدش می رفت. در اواخر عمر با اندوه می نویسد: «دیگر هیچ کس نیست، حتی خود من هم نمی توانم بسترم را ترک گفته به خیابان دوریو و گوستان کوچک یهودی ها بروم، جایی که پدربزرگم همه ی عمرش طبق رسم مذهبی که هیچ گاه آن را درک نکرده بود، می رفت تا سنگ کوچکی بر روی قبر والدینش بگذارد!… مارسل پروست از طرف خانواده ی مادری با آداب و رسوم و ویژگی های اخلاقی بورژوازی فرانسوی یهودی آشنا شد. او بعدها این طبقه را گاه بی رحمانه و گاه با عطوفت توصیف می کند. آیا او از این خصوصیات ظاهری و معنوی چیزی به ارث برده بود؟ اکثر کسانی که او را می شناختند برای توصیفش یادی از مشرق زمین می کردند. پل دژاردن در چهره ی او شاهزاده جوان ایرانی را با چشمان چون چشمان غزال می دید. خانم دو گرامون، درباره ی چهره اش می گوید وقتی ریشش را بلند می کرد به راستی مانند یک آشوری بود. موریس بارس می گفت: پروست یک داستانسرای عرب است با خصوصیات زندگی یک دربان زن. آن پارچه ای که بر رویش خطوط درهم پیچیده را گلدوزی می کند هیچ چیز مهمی نیست، زیرا خطوط دوخته شده بر روی آن به گل ها و میوه های جعبه راحت الحقوم شباهت دارند. دنی سورا در سبک پروست را سبک کتاب تلمود و جمله های طولانی پیچیده و سرشار از عبارت های معترضه می داند، در حالی که منتقد آمریکایی ادمونند ویلسون در سبک او قدرت خشم معنوی و مرموز پیامبران بهودی را تشخیص می دهد.