کتاب تابستان قوها

Summer of the Swans
کد کتاب : 395
مترجم :
شابک : 978-6003534407
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 154
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1970
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

برنده ی جایزه ی نشان نیوبری سال 1971

معرفی کتاب تابستان قوها اثر بتسی بایارس

گاهی اوقات نمی دانیم عاشق چه هستیم-تا این که در معرض از دست دادنش قرار می گیریم. سارا گادرفری تمام تابستان را به نق زدن و ایراد گرفتن از خودش، بدنش و مدل موی افتضاحش گذرانده است. او یک لحظه بسیار خوشحال و لحظه ای دیگر غمگین و گریان است و نمی تواند بفهمد دلیل این پریشانی چیست. شاید این رفتارهای بیش از حد دمدمی او به حضور ناگهانی و غیرعادی قوهایی مربوط باشد که توجه و علاقه ی چارلی، برادر سارا، را به خود جلب کرده اند. سارا این روزها چارلی، که معلول ذهنی است، را بسیار بیشتر از خودش دوست دارد و در حقیقت، این ناپدید شدن ناگهانی چارلی است که او را مجبور به ترک مشکلات کوچک و اعصاب خرد کن خود و آغاز جست وجویی برای یافتن برادرش می کند. سارا از روی ناچاری، به سراغ جو ملبی می رود؛ کسی که مدت ها از او متنفر بوده است. این دو برای پیدا کردن چارلی، جنگل های انبوه و زمین های صعب العبوری را زیر پا می گذراند. اما هر اتفاقی که بیفتد، سارا می داند که دیگر آدم سابق نخواهد بود.

کتاب تابستان قوها

بتسی بایارس
بتسی کورمر بایارس، زاده ی 7 آگوست 1928، نویسنده ی آمریکایی داستان های کودک است. اوایل کودکی او در دوران رکود اقتصادی بزرگ آمریکا سپری شد. بتسی در ابتدا در دانشگاه فرمن در گرین ویل مشغول به تحصیل بود اما پس از چندی به کالج کویینز در شارلوت رفت و مدرک کارشناسی در رشته ی زبان انگلیسی را از این دانشگاه دریافت کرد.بتسی کورمر پس از فارغ التحصیلی، با ادوارد فورد بایارس، دانش آموخته ی مهندسی، آشنا شد و در 24 ژوئن 1950 با او ازدواج کرد.زمانی که همسرش روزها را به مطالعه و تحقیق می پرداخت، بتسی کار نویس...
نکوداشت های کتاب تابستان قوها
A compelling story.
داستانی هیجان انگیز.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A moving and perceptive family story.
یک داستان خانوادگی تکان دهنده و درخشان.
Ala

Amazingly touching and observed.
به شکل شگفت انگیزی تأثیرگذار و فکرشده.
All Readers

قسمت هایی از کتاب تابستان قوها (لذت متن)
صدای ورق زدنت را می شنیدم! من، آن پایین، توی زیر زمین تاریک پر از موش بودم و تو، در طبقه ی بالا. من، هی فریاد می کشیدم و کمک می خواستم و تو، هی می گفتی:"الان می آیم ...الان می آیم." ولی ورق زدنت تمام شدنی نبود!

انگار که زندگی اش، کالیدوسکوپ [زیبابین ]خیلی بزرگی بود که واژگون شده بود و همه چیز تغییر کرده بود.

سارا اخم کرد. او نه فقط از صدای بلند عمه ویلی بیزار بود؛ بلکه از رفتارهای دیگرش نیز دل خوشی نداشت: از امر و نهی کردنش به آن ها، از این که هرگز از ته دل به حرف شان گوش نمی داد، و... از این که احساسات او را جدی نمی گرفت. یک بار در داروخانه ی کارتر، چنان بلند اعلام کرده بود که یک شیشه شیر منیزی برای رفع یبوست سارا می خواهد که همه شنیده بودند!