داستانی تفکربرانگیز درباره خانواده.
«پنی» و جهانش، به شکلی ملموس و کاملا باورپذیر به تصویر کشیده شده اند.
نظرات «پنی» در مورد رفتارهای عجیب خانواده اش، درخشان است.
تصور من از بهشت، هیچ ارتباطی با ابرهای نرم و پرمانند یا فرشته ها ندارد. در بهشت من، بستنی خامه ای گردویی هست و استخر و بازی های بیسبال.
تیم «بروکلین داجرز» همیشه برنده می شود، و من بهترین صندلی در کل استادیوم را دارم، درست پشت نیمکت «داجرز».
این تنها مزیتی است که می توانم در مورد مرده بودن ببینم: بهترین صندلی در استادیوم گیرت می آید.
این کتابو از توی کارتنی از کتابهای قدیمی بچگی ام پیدا کردم و یادم اومد تا حالا نخوندمش. برش داشتم و گذاشتم جلوی چشم باشه ولی ازونجا که ۲۰ سالم شده فک نمیکردم این کتاب چندان منو جذب کنه. ولی راستش خیلی خوشم اومد. خیلی واقعی و ملموس بود و پیچیدگیهای کوچیکی داشت که داستان رو جذابتر میکرد.به شکل زیبا و ماهرانه ای به کشمکشهای یه خانواده پرداخته بود. من که خیلی دوسش داشتم.