این رمان حدیث نفس قشرهای روشنفکری مبتلا به جامعه یی سنتی است. سنتی ریشه دار که به دست و پای درس خوانده و مکتب دیده یکسان می پیچد و به توهم و درماندگی گرفتارشان می کند. ابتدای داستان با این سطور شروع می شود: سه روز پس از انتشار کتاب «رژه بر خاک پوک»، زنگ در خانه ام به صدا درآمد. تازه از سر کار برگشته بودم و ساعت شش عصر در نشر چشمه با دوستی قرار ملاقات داشتم. چند روز بود باران می بارید و هوا تاریک تر از همیشه به نظر می رسید. دیرم شده بود، اما نمی توانستم از خواندن مطلبی که در هفته نامه کادح چاپ شده بود دل بکنم.
کتاب آن ها که به خانه ی من آمدند