بی بی های ما پای دار قالی حرف هایی می زدند... می گفتند تاروپودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد، شل و وارفته است. فرشی که پیرزن بافته باشد، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد... فرش دختر مجرد، تیز رنگ است و تند چشم را می زند... اما همان ها می گفتند که امان از قالی نو عروس و دختر عاشق... نقش ش هزار راه می برد آدم را... نقش ش غلط است؛ مرغ ش سر می کند توی گل و گل ش می رود زیر بال و پر مرغ، اما عوض ش تا بخواهی جان دارد ...
آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... .... از آدم بی خظا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم.
به همان قیاس که سفره قیدار باید کباب داشته باشد، سفره آخوند نباید کباب داشته باشد! کباب به سفره آخوند نمی خورد...خود کباب ایراد ندارد، لاکن بوی کباب از خانه آخوند ایراد دارد، برادر جان.
داستان کشش نداشت و مایوس کننده بود
لذت بردم.مخصوصا از بخشهای اخر کتاب، انجایی که قیدار به گمنامی پناه برد و کامل شد.مرام قیداری حلقه مفقوده دوران ماست.تکنولوژی اسیرمان کرده است و ردپای قیدارها محو شده است در برهوت روزگاران امروز ما.ممنونم از اقای امیرخانی.قیداری برای ما ساختی که سیاه وسفیدها را رها نمیکند و پناهی میشود برای این گنهکاران و زخم خوردگان و طرد شدگان از اجتماع.قیدار اهل موعظه نیست.ادم خبر بیار را خوش ندارد.قیدار با گدا، معتاد،چپی، رقاصه کنتینانتال، بزرگوارانه رفتار میکند و انهارا میپذیرد.تو خدا گونه ای قیدار.باید شدنی اغاز کنیم به راه ورسم قیداری.
رمان داستان پهلوانی به نام قیدار است که گاراژ بزرگی در تهران دارد. داستان در تهران قدیم روایت میشود و کل داستان شرح جز به جز سبک زندگی قیدار است. قیدار جوانمردی است که در پی گمنامی است. او نمایندهی اسطورههای مثل پوریای ولی و جهان پهلوان تختی است. داستان کند پیش میرود و هدف اصلی آن بیان و زنده کردن ارزشهای اخلاقی است.
کتاب عالی بود...از بهترین آثار نویسنده
خیلی قشنگ و دلنشین بود. کاش یه فیلمساز میرفت سراغ آقای امیرخانی
کتاب عالی، از بهترین آثار امیرخانی
خالق اثر برای خلق شخصیت قیدار، چنان دست و دلبازی به خرج داده است که در نهایت امر، به اصطلاح، شور را از مزه به در کرده! وزنِ شخصیت قیدار به آن اندازه سنگین است که منطق روایی قصه اش را زیر سوال میبرد و داستان را از تعادل خارج کرده است!
خالق اثر برای خلق شخصیت قیدار، چنان دست و دلبازی به خرج داده است که در نهایت امر، به اصطلاح، شور را از مزه به در کرده! وزنِ شخصیت قیدار به آن اندازه سنگین است که منطق روایی قصه اش را زیر سوال میبرد و داستان را از تعادل خارج کرده است!
نوع بیان کتاب زیبا بود ولی داستان کشش کافی را نداشت