خانه ی ادریسی ها، خانه ای بزرگ و قدیمی است خانه ای در شهر عشق آباد. کرختی و خمودگی و زندگی در گذشته از مشخصات اصلی ساکنان خانه ی ادریسی هاست. شخصیت هایی که از جهان حقیقی بریده و در جهان خیالی خو و با معشوقه های خیالیشان به سر می برند. زمانی که زندگی و جامعه و حکومت به سمت کهنگی می رود چیزی نو می آید تا جایگزین آن شود. در اینجا نهضتی نو بر حکومت کهنه ی پیشین پیروز شده و با پرچم عدالت به شهر عشق آباد می آید تا داد ستمدیدگان را بستاند.داستان رمان دربارهٔ شهری است به نام عشق آباد و گروهی به قدرت رسیده که وارد شهر شده اند تا حق ستم دیدگان را از ثروتمندان بگیرند و آنها را از خانه هاشان بیرون کنند، و به دیگر بیان آنان را به سزای کارهای ناشایستشان برسانند. همه ماجرا در خانه بزرگ و کهنه ای می گذرد. ادریسی ها ساکنان نخستین خانه هستند: مادربزرگ یا خانم ادریسی ها یا زلیخا، لقا ، وهاب (نوه پسری خانم ادریسی ها که درسش را در خارج از کشور گذرانده است و پس از سفر در جستجوی رحیلا بازگشته است). هر سه خود را در خانه و خاطرات خیلی دورشان زندانی کرده اند. هرگز خانه را ترک نکرده اند و به گفته وهاب آنچه سبب شده هرگز خانه را ترک نکنند و به جمع دیگران نروند، «خو گرفتن، ناچاری و تن آسایی بوده است». و یاور باغبان و مستخدم پیر خانه. گروهی از آنان به خانه ی ادریسی ها می آیند و با تصاحب خانه اتاق ها را میان مردم تقسیم می کنند. از تقابل این دو به عنوان نمایندگان کهنه و نو اتفاقات و رویداد های شگفت پدید می آید. نثری شاعرانه و دلپذیر دارد اما داستان در چارچوبی منطقی به پیش می رود. خانه ی ادریسی ها نوشته ی غزاله علیزاده را می توان یکی از جدیترین رمان های پس از انقلاب دانست.
کتاب خانه ادریسیها
فاطمه «غزاله» علیزاده (بهمن ۱۳۲۷–۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵)، نویسنده ایرانی که از آثار مشهور او رمان دوجلدی خانه ادریسیها است. او کار ادبی خود را از دهه چهل خورشیدی و با انتشار داستانهای کوتاه در مشهد آغاز کرد. وی دو بار ازدواج کرد. بار نخست با بیژن الهی، که حاصل آن یک دختر به نام سلمی است، و بار دیگر با محمدرضا نظام شهیدی. وی همچنین دو دختر که از بازماندگان زلزله سال ۱۳۴۱ بوئین زهرا بودند را به فرزندی پذیرفت.
هیچ کس از سرنوشت خودش راضی نیست ولی اگر قرذار بود زندگی را از نو شروع کنید باز به همین راه می رفتید .
پیشترها اگر میگفتند مجذوب زنی خواهم شد از ته دل می خندیدم؛هیچ موجودی را بیرون از خودم نمیدیدم،تا تو ذره ذره آمدی به درونم؛با هر نبض من می تپی.فراغتی نیست.انگار بزرگت کرده ام،مثل احمقها با خیالت حرف می زنم."
تغییر جهان با قواعد نیست، استثناء جهش ایجاد می کند.