شرم این است که مرا هر روز با تکه ای نان خشک جو و دانه ای پیاز به مکتب می فرستید که در آن جا بازرگان زاده ای حلوای چرب و شیرین می خورد پدر گفت: داشتیم که به تو ندادیم؟ گفته اند ننگی از دست تنگی است اگر نداشتید چرا مرا به دنیا آوردید؟
چنین پرنده ای دیده ای؟ پرنده فروش به دخترک یک چشم نگاه میکرد. دلش به حال او می سوخت: چشمت چه شده؟ نمی دانم چرا آن را بسته ای؟ بادام می رفت، بی هیچ پاسخی. زیرلب می گفت: چه مردمانی، سوال را با سوال جواب می دهند
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
انقدر خوبه که نمیدونم چی بگم واقعاا:)
من خیلی خوشم نیومد. از آقای مرادی کرمانی کارای خیلی بهتری هم هست.
نثر شیرینی داشت و این حسنش بود. موضاعات داستان پراکنده بود و انسجام نداشت و این عیبش بود.
خیلی شیرین و دوست داشتنی بود، از اون کتابا که وقتی خستهای و دلت یه حالِ خوب میخواد بهترین انتخابه.