پیشرفت تمدن و شهرنشینی با تمام مزیت هایی که در جهت آسان سازی زندگی مردم داشته، مشکلات جسمی و روانی بسیاری را برای آن ها پدید آورده است. آسمان خراش های سر به فلک کشیده ای که روح انسان را طبقه طبقه می جوند و برج هایی که شهر را به زندان آلوده و کثیفی تبدیل ساخته اند.
تا قبل از ظهر ما می نشستیم زیر درخت همسایه و بعد از ظهرها همسایه ها می نشستند زیر درخت ما. صبح ها سایه می افتاد تو خانه ی آن ها و بعد از ظهر ها سایه می افتاد تو خانه ی ما. آقای همسایه صبح زود می رفت سر کار و بعدازظهرها چای را با خانم اش زیر سایه ی درخت بید خانه ی ما می نوشیدند و ما که دیرتر صبحانه می خوردیم، میز را کمی می کشیدیم آن سمت و صبحانه را زیر سایه ی درخت بید آن ها می خوردیم. صبحانه زیر سایه ی آن ها بود و عصرانه زیر سایه ی ما. همسایه بودیم دیگر چه فرقی دارد فرزند من با جان باز شیمیایی که در جنگ آسیب دیده است؟ حالا گیرم با رزمنده ی داوطلب یکی نباشد، چه تفاوتی دارد با کودک حلب چه ای؟ علا که می رود و در سمینار آسیب های شیمیایی چفیه گردن می اندازد و به جانبازان، روی سن سالن شهرداری گل می دهد، نباید به ایلیا هم گل بدهد؟ تازه از کار استعفا داده بودم. کارم شده بود، مهد و دکتر و آزمایش و بیمارستان بردن ایلیا، ایلیای بیمار، بیماری که هیچ وقت خوب نمی شد. شاید اگر بیماری ایلیا نبود، یک مهد مرتب می توانست درد سرم را کم کند و حتی می توانستم یکی دو ساعت اتود هم برای شرکت ها بزنم. ذهنم درگیر ایلیا بود. اولین بار که مریضیش را فهمیدم، همه ی پنجره های جنوبی آفتاب گیر اولین نقشه را کوچک گرفتم. بعد ها وقتی مجبور بودم در ژوژمان شرکت حاضر شوم، فهمیدم در ناخودآگاه تلاش کرده ام تا ارتباط فرزندان ساکنان را با هوا قطع کنم! نورگیر غرب را که زیر شش متر فاصله داشت با دیوار روبرو و قانونا باید با شیشه ی مشجر طرح می زدم، پنجره ی عریض می گرفتم که فرزندان ساکنان، باد غرب را حس کنند.
الحق و الانصاف جایزهی جلال حلال
بدترین رمانی که تا امروز خوندم.نه داستانی نه پرداخت شخصیتی.نویسنده با عصبانیت هر چه تمام اومده قصه نوشته.کل این داستان میتونست یه مقاله تو ستون یک روزنامه باشه.اولین اثری بود که از ایشون خوندم،امیرخانی،امیرخانی که میگفتن همین بود؟!
کتاب رو برعکس گرفتی عمو
من او کتاب واقعا جالبی است پیشنهاد میکنم این کتابو بخونید
رمانی زیبا و خوش پرداخت