کتاب رهش

Rahesh
کد کتاب : 7464
شابک : 9786003533950
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 200
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 19
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

اثر برگزیده ی جایزه ی جلال آل احمد سال 1397

معرفی کتاب رهش اثر رضا امیرخانی

پیشرفت تمدن و شهرنشینی با تمام مزیت هایی که در جهت آسان سازی زندگی مردم داشته، مشکلات جسمی و روانی بسیاری را برای آن ها پدید آورده است. آسمان خراش های سر به فلک کشیده ای که روح انسان را طبقه طبقه می جوند و برج هایی که شهر را به زندان آلوده و کثیفی تبدیل ساخته اند.

در این میان رضا امیرخانی با قصه ی رهش، داستان زندگی انسان هایی را بیان می کند که با شهرسازی و عواقب آن در تنش اند. مادری که شهر آلوده را مسبب رنج و عذاب فرزندش می داند و با همسر خود علا، که منصبی در شهرداری دارد درگیر است. لیا متنفر است از برج های بلند شهر که همچون زندانی نفس کشیدن را برای کودک آسمی اش ایلیا مختل کرده اند و از اینکه می بیند خانه ی پدری او جز معدود خانه های باقی مانده به سبک قدیمی است، عصبانی و افسرده است.

نویسنده ی این کتاب معتقد است شهرسازی های بی رویه و از بین بردن بافت های قدیمی به مثابه ی شکنجه ای است دیرین که در آن اعضای بدن فرد محکوم را به خورد او می دادند. حال ما محکومانی هستیم به شکنجه و بناهای قدیمی، تکه های بدن هویتمان هستند که یک به یک آن ها را می بلعیم و ساختمان های بی روح و بی اصالت را در شهر قی می کنیم. رهش، بانگ رهایی انسان از بند شهرسازی و مدرنیته است.

رضا امیرخانی نویسنده ی کتاب رهش، این غریو دردمندانه و معترضانه را سر می دهد و از مخاطب می خواهد تا قصه ی لیا و علا را جدا از داستان زندگی خود نبیند و چشم بر عواقب جبران ناپدیر و مخرب این پدیده شوم اجتماعی نبندد.

کتاب رهش

رضا امیرخانی
رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲، تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی و به گفتهٔ خودش، از نویسندگان متعهد به انقلاب اسلامی ایران است. به نوشتهٔ وبگاه کلمه، او اصولگراست هرچند در کتاب نفحات نفت و سفر سیستان انتقادات منصفانه و شدیدی به حامیان اصولگرایی و مدعی ولایت مداری می‌کند.او دارای گواهی‌نامهٔ خلبانی نیز هست و در سال ۱۳۷۱، جوان‌ترین خلبان ایران لقب گرفت. او مدتی نیز رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود.وی که خود را از نویسندگان متعهد به انقلاب و هواخواه جمهوری اسلامی می‌داند به غی...
قسمت هایی از کتاب رهش (لذت متن)
تا قبل از ظهر ما می نشستیم زیر درخت همسایه و بعد از ظهرها همسایه ها می نشستند زیر درخت ما. صبح ها سایه می افتاد تو خانه ی آن ها و بعد از ظهر ها سایه می افتاد تو خانه ی ما. آقای همسایه صبح زود می رفت سر کار و بعدازظهرها چای را با خانم اش زیر سایه ی درخت بید خانه ی ما می نوشیدند و ما که دیرتر صبحانه می خوردیم، میز را کمی می کشیدیم آن سمت و صبحانه را زیر سایه ی درخت بید آن ها می خوردیم. صبحانه زیر سایه ی آن ها بود و عصرانه زیر سایه ی ما.  همسایه بودیم دیگر چه فرقی دارد فرزند من با جان باز شیمیایی که در جنگ آسیب دیده است؟ حالا گیرم با رزمنده ی داوطلب یکی نباشد، چه تفاوتی دارد با کودک حلب چه ای؟ علا که می رود و در سمینار آسیب های شیمیایی چفیه گردن می اندازد و به جانبازان، روی سن سالن شهرداری گل می دهد، نباید به ایلیا هم گل بدهد؟ تازه از کار استعفا داده بودم. کارم شده بود، مهد و دکتر و آزمایش و بیمارستان بردن ایلیا، ایلیای بیمار، بیماری که هیچ وقت خوب نمی شد. شاید اگر بیماری ایلیا نبود، یک مهد مرتب می توانست درد سرم را کم کند و حتی می توانستم یکی دو ساعت اتود هم برای شرکت ها بزنم. ذهنم درگیر ایلیا بود. اولین بار که مریضیش را فهمیدم، همه ی پنجره های جنوبی آفتاب گیر اولین نقشه را کوچک گرفتم. بعد ها وقتی مجبور بودم در ژوژمان شرکت حاضر شوم، فهمیدم در ناخودآگاه تلاش کرده ام تا ارتباط فرزندان ساکنان را با هوا قطع کنم! نورگیر غرب را که زیر شش متر فاصله داشت با دیوار روبرو و قانونا باید با شیشه ی مشجر طرح می زدم، پنجره ی عریض می گرفتم که فرزندان ساکنان، باد غرب را حس کنند.