محمدرضا بایرامی درباره ایده اثر خود چنین می گوید:
" در واقع ایده اولیه «مردگان باغ سبز» اولین بار به یک خاطره خیلی دور برمی گردد. خاطره ای که مادرم شاهد آن بوده است و در سال های گذشته مرتب برای ما نقل می کرد و آن خاطره هم به زمانی برمی گردد که حزب دموکرات آذربایجان وقتی شکست می خورد و به هزیمت می رسد در حال عقب نشینی به سمت مرزهای شوروی هستند که دو نفر از این ها گذرشان به روستای ما به نام لاتران در پای کوه سبلان می افتد و یکی از این ها برای تهیه آب و غذا به سمت روستا می آید، در آن شرایط بلوایی که در فضا حاکم است. در این شرایط یکی از آن ها کشته می شود به همان شکلی که در کتاب ذکر شده است و کشنده هم بعدها ذکر می شد که لباس سوراخ کشته شده که جای گلوله بود را می پوشید و پز می داد که من یک فرقه ای را کشتم. به هر حال این خاطره در ذهن من بود و سالیان سال با آن زندگی کردم و به نوعی می توان گفت که شروع قضیه این بود. ضمن اینکه در یک سیر کاملی از تاریخ آن دوره من با اسناد و مدارک و شاهدان زنده چون حادثه به گونه ای است که هنوز کاملا به فراموشی سپرده نشده و در اذعان شفاهی مردم منطقه نقل می شود و بخش عمده کار من چون داستان نویس هستم تخیل بود. از در هم آمیختن این ها داستان شکل گرفت."
کتاب مردگان باغ سبز