من رشد کردم و بالیدم، اما هنوز به پای تو، رهرو دنیای سکوت، نرسیده ام. تو یکه تاز بودی و هر وادی ای که در آن پا نهادم، در تسخیر تو بود.
درد را چشیدم. دریغ که دیر فهمیدم تو خود دردی. دردی عمیق و سازنده. دردی عمیق و سازنده. دردی شیرین به سان درد تولد. دردی که باید باشد تا حس بودن را تداعی کند.
عشق را تجربه کردم اما نمی دانستم که تو خود عشقی. عشقی به وسعت چشمان تبدار و بارانی ات که هرگز در معرض رویت نامحرمی قرار نگرفت.
و من در به در روزهایی هستم که تو بی آنکه با من سخن بگویی، از دل گفتی و با تمام احساسات صادقانه ام نتوانستم حس عمیق لبان دوخته شده از ناملایمات را بگویم.
تو را با تمام نخواستن هایت، من هنوز چشم در راهم.
کتاب تو را من چشم در راهم