احمد گفت: «باید یک طوری باشد که از هر طرف باد بیاید خاک بریزد توی قبر...» احمد کنار حبیبه نشست و با هم کمی میوه خوردند. احمد پرسید: «تو اول می خوانی؟» حبیبه شانه هایش را بالا انداخت. احمد کف بیابان خوابید عمود به قبله. حبیبه رو به قبله ایستاد. حبیبه زیر لب گفت: «نماز میت میخوانم برای ...» و دیگر هیچ نگفت و بلند گفت: «الله اکبر» تا رسید به تکبیر چهارم. خواست بگوید «اللهم اغفر لهذا المیت» نتوانست. زیرلبی گفت: «خدایا این احمد گناه دارد.» تکبیری گفت و به احمد گفت: «تمام شد.» بعد حبیبه عینکش را کناری گذاشت و خوابید کنار احمد. گفت: «احمد نوبت توست.» احمد حبیبه را بوسید. گفت: «دلت می آید؟» - یعنی من بی نماز بروم توی قبر؟ - شهید نماز ندارد... خیلی از همرزم هایم را اینطوری کردم توی خاک. حبیبه خندید و گفت: «شاید از همین است که دلت سنگ شده...»
درباره علیرضا جوانمرد
علیرضا جوانمرد، نویسنده سینما و تلویزیون، در آثاری همچون سریال تلویزیونی «چند قدم نزدیکتر» فعالیت داشته است.