«با کسی ازدواج کنید که… دوست دارید تا آخر عمر اذیتش کنید»
این تیتر از یک مجلهی فرانسوی کپی شده است و تمام حـرف این داستان را میزند. این بار میخوام از عشق بین دو شخصیت متضاد بنویسم. با عاشقانهای نسبتا آرام. وقتی با غرورشان همدیگر را میکشند! تا حالا دیده بودید کسی عاشق قاتلش باشه؟! یا دلش بخواد تا ابد زیر تیغ اون شکنجه بشه؟!
علم روانشناسی میگوید:
«شما از اینکه عاشق کسی بشوید نمیترسید. در واقع از این میترسید که فرد به خصوصی عاشق شما نباشد.»
«هنگام صحبت کردن با کسی که عاشقش هستید 30 درصد خنگتر میشوید!»
«رابطهی سخت آن نیست که برای رسیدن به وصال معشوق سالها گریه کند و نابینا شود و یا کوه را بکند. شاید سختترین رابطه این باشد که دو انسان مغرور عاشق هم باشن!»
«اگر شخصی با نگاههـای منقطع و ناپیوسته به شخصی دیگر نگاه کند و یا سعی کند که مدت طولانی به او نگاه نکند و حرفی نزند، وی احساسات عاطفی به آن شخص دارد.»
«مردهای خوب هرگز نصیب زنهای خوب نمیشوند! چرا که زنها عاشق مردهای بد میشوند، و با مردهای خوب، فقط درد و دل میکنند…!»
«انسان به طور طبیعی، خاطرات بد را بیشتر از خاطران خوب به ذهن میسپارد»
«به طور طبیعی بیشترین وابستگیها در همان نگاههای اول صورت میگیرد! و بدون آنکه خصوصیات طرف را بشناسید طبق چیزهایی که دوست دارید تصورش میکنید و عاشقش میشوید…»
این سخنان اثبات شده پیکرهی این داستان را زیر رادیکال میگذارد! پس اگر میخواهید از سرانجامشان آگاه شوید صفحه به صفحه مرا همراهی کنید.
کتاب برکه مهتاب