«روز دادگاه رسید، سالن دادگاه پر از خبرنگار بود که در انتظار نتیجه این نبرد بودند و در روزهای گذشته با مقالات خود اهمیت و حساسیت دادگاه را بالاتر برده بودند. هنوز تا زمان دادگاه ساعتی باقی مانده بود که خبرنگاران به امید صحبتی هر چند کوتاه با یکی از طرفین در دادگاه حاضر شده بودند.
هرکدام از اهالی شهر که اهل خواندن روزنامهها، مخصوصا قسمت حوادث بودند از تمام ماجرا باخبر بودند و جریان را با شرح و تفصیلات برای نزدیکان خود تعریف میکردند، هر کس ماجرای زندگی اردشیر و مهران را میشنید نسبت به موضوع عقیدهای پیدا میکرد، اکثر خانمها اردشیر را مقصر میدانستند و اعتقاد داشتند مردی که در زمان حیات همسرش، زن دیگری را عقد کرده باشد باید انتظار مخفی ماندن چنین رازی را از طرف همسر خیانت دیدهاش داشته باشد.
اما مهران هم به نوعی در این جریان نقش داشته است. او خواهرش را در بدترین شرایط تنها گذاشته بود و زمانی به ایران بازگشت که دیگر وجودش برای خواهر بیچارهاش فایدهای نداشت، خانمها از هر طرف به ماجرا نگاه میکردند، تنها برای مهراوه دلسوزی میکردند. اما آقایان اعتقاد داشتند، اردشیر در زمانی ازدواج دوم را انجام داد که فکر میکرد همسرش دیگر قادر نیست بچهدار شود و طبعا بچه دار شدن آرزو و خواست طبیعی هر انسانی است، بنابراین مهراوه باید به جای آنکه یک طرفه به قاضی میرفت و اردشیر را محکوم میکرد به او فرصت جبران میداد.»
کتاب گل هایی که در جهنم می رویند