قصهی «بینگو در گیشا» قصه ایست که از خاطرات و روزهای گاهی دلچسب و گاهی غمگین ما بیرون آمده است.
ما که با ویدیو بتامکس زندگی کردیم.
ما که اوشین و ریوزو را جزئی از خانواده خود میدانستیم.
ما که عاشق شدنمان فرق میکرد.
ما که گرفتن دست برایمان عجیب و باعث شب بیداری بود.
ما که بیضایی خواندیم و در کتابهایش قدم زدیم.
ما که جنگ را دیدیم و سوختیم.
ما که صدای سوت جنگندههای صدام هنوز تو گوشمان هست.
ما که به هم نامه میدادیم...
کتاب بینگو در گیشا