هیجان انگیز و تشویش آور.
داستانی گیرا درباره تعهد و عشقی نامیرا.
یک رمان گوتیک مسحورکننده.
شعاع نور خورشید عصرگاهی از پنجره های اتاق نشیمن غربی که یکی از چندین اتاق وسیع و بسیار آراسته ی قلعه بود، به درون اتاق گسیل می شد. یکشنبه بود و چهار روز از هنگامی که از مرگ حتمی نجات یافته بودم، می گذشت.
اوایل که از راه رسیده بود، مثل یک گربه ی وحشی بود. همیشه جایی قایم می شد. من و «کانرد» که هفت سال داشتیم، همیشه در حال گشتن به دنبال او بودیم. برای ما این کار یک قایم باشک بازی لذت بخش بود. اما این برای او سرگرمی محسوب نمی شد، فقط دلش می خواست تنها باشد. اگر پیدایش می کردیم، به شدت عصبانی می شد. هیس هیس می کرد، خرناس می کشید و کتک می زد. گاهی هم گاز می گرفت.
«الیزابت» تندخو بود. زود از کوره در نمی رفت، ولی وقتی که می رفت، گربه ی وحشی درونش تمام و کمال برمی گشت. در کنار هم بزرگ می شدیم و من و او اغلب جر و بحث می کردیم.
خیلی قشنگ و هیجانیه و داستان یه حال و هوای شوم و دارک جذابی داره. حتی نمیتونم بگم ترسناکه دقیقاااا کلمه دارک برازندشه😁 جلد دو از یک هم جذاب تره و من تو کمتر از ۵ روز خوندمش. الانم اومدم ببینم این نویسنده دیگه چه کتابایی نوشته. واقعا دلم برای شخصیتای کتاب تنگ میشه خیلی حس واقعی بودن داشتن با اینکه تم کتاب فانتزی بود
رمان متفاوت و هیجان انگیز
داستان پرکشش و زیبا نتونستم کتاب رو تا تموم شدن زمین بگذارم ارزش خواندن رو داره پیشنهاد میشه👌
پایانش خوش بود؟
اون دوستی که توی ریپلای این پیام پرسیدن پایانش خوب بود. جواب اینه که بستگی به دیدگاه خودتون داره
این مجموعه عاااالیه من عاشقشم😍❤️
موجودششششش کنیننو لطفااااا