چهرهات چسبیده میان تیرهتیرههای ابر نم دار، پلک میزنی. لب وا می کنی. نیمکت گیج میشود از عطر قرمز خیال اکنون موجود شدهات. پا روی پا می اندازی می گویی سرم شلوغ است. فصل فصل شلغم داغ است.
پدرم، پیرمرد دندانش افتاده. فرزند کوچک دلبندم الان کجاست؟ چرا من نباید پیشش باشم!...
اشکهایت افتاده است؛ قطره قطره روی برگهای خشکیده و خیس پارک. بوی نم بلند میشود. دو چرخ دوچرخه میچرخد که مرا ترک کنی:
چلپ چلپ چلپ دایره دایره، دایره، آب جوب، آب جوب، آب جوب گل آلود؟
سرما پر میگیرد. همراه بوی نم و بخار. لبهای گلیام ناگهان بی اختیار شروع کرد به صحبت کردن با آب گل آلود:
دختر! سارا! سارا! امروزه مثل هفته ی پیش شنبه است باران هم مثل برف دارد پیر میشود.
دو سوی چرخ، دو بال نازک پرنده از آب نازک ته جوب باز شروع میکند به حرف زدن:
چلپ چلپ چلپ...
(از متن داستان کوتاه استمرار خاطره)
کتاب روح الارواح