فکر کردن به اسپاگتی ای که تا ابد در حال جوشیدن است، اما هرگز آماده نمی شود، واقعا غم انگیز است. حال کمی ناراحتم که چرا همه چیز را به او نگفتم. شاید بهتر بود این کار را می کردم. منظورم این است که دوست پسر سابق او آدمی نبود که دوباره شروع کردنش بیرزد. آدم تو خالی ای بود که همیشه لاف از هنر می زد، یک آدم وراج که هیچ کس به او اعتماد نداشت. به نظر می آمد دختر واقعا دنبال پول بود. به هر حال هر چه باشد، آدم وقتی از کسی پول قرض می کند باید آن را پس بدهد.
رشته های اسپاگتی، مکار هستند و نمی توانستم بگذارم از دیدرسم خارج شوند. اگر به آن ها پشت می کردم، از لبه های قابلمه می گریختند و در سیاهی شب ناپدید می شند. شب همانند جنگلی گرمسیری که برای فرستادن پروانه های رنگارنگ به ابدیت به انتظار می نشیندف در آرزوی ربودن رشته های سر به هوا، بی صدا کمین می کرد. اسپاگتی ناپلی اسپاگتی کاربونارا اسپاگتی دلاپینا اسپاگتی کارتوجیو اسپاگتی با پنیر اسپاگتی با سیر و روغن و باقی اسپاگتی های بی نام ونشان و رقت انگیزی که بی هوا داخل فریزر پرتشان می کردم.