کتاب نفر هفتم

Blind Willow, Sleeping Woman
کد کتاب : 1074
مترجم :
شابک : 978-964-380-782-5
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 144
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2006
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

برنده جایزه ی کری یاما سال 2007

برنده ی جایزه ی بین المللی فرانک اوکانر سال 2006

معرفی کتاب نفر هفتم اثر هاروکی موراکامی

کتاب نفر هفتم، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال 2006 انتشار یافت. این مجموعه، دربردارنده ی داستان های هیجان انگیزی است که به خوبی، تسلط موراکامی را بر این فُرم نشان می دهند. این داستان ها که از اتفاقات سوررئال تا رویدادهای معمولی را شامل می شوند، نشان دهنده ی توانایی کم نظیر موراکامی در تبدیل گونه های مختلف زندگی انسان ها به قصه هایی رویاگونه، فراموش نشدنی و بی نهایت جذاب هستند. در کتاب نفر هفتم، میمونی مجرم، مردی یخ فروش، رویاهایی که به ما هویت می بخشند و آرزوهایمان، به چشم می خورند. شخصیت های موراکامی چه در ملاقاتی تصادفی در ایتالیا باشند و چه در تبعیدی عاشقانه در یونان، با فقدان های بزرگ، افکار ضد و نقیض، درخشش یک کرم شبتاب و فاصله هایی رنج آور مواجه می شوند.

کتاب نفر هفتم

هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو ژاپن به دنیا آمد. در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. در سال ۱۹۷۱ با همسرش یوکو ازدواج کرد و به گفته ی خودش در آوریل سال ۱۹۷۸ در هنگام تماشای یک مسابقه ی بیسبال، ایده ی اولین کتاب اش، به آواز باد گوش بسپار به ذهنش رسید. در سال ۱۹۷۹ این رمان منتشر شد و در همان سال جایزه ی نویسنده ی جدید گونزو را دریافت کرد. در سال ۱۹۸۰ رمان پینبال (اولین قسمت از سه گانه ی موش صحرایی) را منتشر کرد. در سال ۱۹۸۱ بار جازش را فروخت و نویسندگی را پیشه ی حرفه ای ...
نکوداشت های کتاب نفر هفتم
Instructive, surprising, and relentlessly entertaining.
آموزنده، غافلگیرکننده و فوق العاده سرگرم کننده.
Book Browse

A superb collection of stories.
مجموعه داستانی خارق العاده.
Barnes & Noble

Absolutely essential.
کاملا ضروری.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب نفر هفتم (لذت متن)
«ترس» همیشه اونجاست و به شکل ها و در زمان های متفاوتی به سراغ ما میاد و غافلگیرمون می کنه، اما ترسناکترین کاری که ممکنه در چنین مواقعی انجام بدیم، اینه که چشمامونو ببندیم و به اون پشت کنیم، چون در همچین موقعی باارزشترین جوهره ی وجودمون رو به چیز دیگه ای تسلیم می کنیم.

گفتم: «آره. اما ببین، من هیچ وقت یه زرافه رو در حال بچه به دنیا آوردن، یا حتی وال ها رو در حال شنا ندیدم. پس چرا بچه کانگورو این قدر باید مهم باشه؟» «واسه این که یه بچه کانگوروئه، همین.» تسلیم شدم و شروع کردم به ورق زدن روزنامه. هیچ وقت نتوانسته ام دخترها را در بحث مغلوب کنم.»

از مدرسه که فارغ التحصیل شدم، به توکیو رفتم. فکر می کردم تنها کاری که باید انجام بدهم این است که سعی کنم زیاد فکر نکنم. تصمیم گرفتم همه چیز؛ میزهای بیلیارد نمدپوش سبز رنگ، ماشین قرمزرنگ دوستم، گل های سفید روی میز، دودی که از دودکش بلند کوره ی سوزاندن اجساد بالا می رفت و وزنه ی کاغذ بزرگ توی اتاق بازجویی پلیس، همه را فراموش کنم. اوایل به نظرم آمد توانسته ام. اما چیزی مانند هوا در وجودم باقی مانده بود و نمی توانستم درکش کنم. در گذر زمان، این هوا شکل ساده و روشنی پیدا کرد؛ به شکل کلمات و آن کلمات این بود: «مرگ نقطه مقابل زندگی نیست بلکه قسمتی از آن است.»