بعد از شهادت «مهدی» که ناگهانی اتفاق افتاده بود، آنهم زمانی که چندین سال از جنگ میگذشت، برای شرکت در مراسم ختم از سوئد به ایران بازگشتم. جنازۀ مهدی بر اثر انفجار مینهای بازمانده از جنگ در حین مینروبی متلاشی شده بود. دقیقا یک سال پس از جدا شدن از همسرم فریبا موضوع ازدواج با «ثمین» همسر مهدی را با مادرم درمیان گذاشتم. درست یک ماه قبل بود که مادرم با خوشحالی خبر رضایت ثمین را به من داد. ثمین با بیست و چهار سال سن، جوانتر از آن بود که بخواهد بقیۀ عمرش را تنها زندگی کند. از سوی دیگر برای دو کودک ثمین نیز بهتر بود که زیر بال و پر عمویشان بزرگ شوند. من در قلب خود میدانستم که این کار را تنها به خاطر رضایت دل خود انجام داده بودم. من در گذشته نیز عاشق ثمین بودم ولی او برادر دوقلوی من را انتخاب کرده بود. حال دوباره او را برای خودم داشته؛ اما اشتباه میکردم. اولین شب ازدواجمان، به من پیشنهاد کرد که بچههای خود و حتی دختر من را بزرگ میکند، به شرطی که فقط در زیر یک سقف زندگی کنیم و کاری به کار یکدیگر نداشته باشیم. حتی به من اجازه داد که مخفیانه زن دیگری را به عقد خود درآورم، و من باید تا صبح روز بعد به او پاسخ میدادم.
کتاب رنگین کمان تقدیر