آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است. آنانی که سکوت می گزینند، پیوسته فاقد لطافت و نزاکت قلبی هستند. سکوت نوعی مخالفت و فرو بلعیدن است و الزاما شخصیت را خراب می کند. چگونه می توان زنی را درمان کرد و به او رستگاری بخشید؟ باید کودکی را برایش فراهم آورد. زن به کودک نیاز دارد و مرد، تنها وسیله ای برای این کار است.
هرگز هنر آزردن دیگران را درنیافتم (این نکته مرهون پدر بی همتای من است)، حتی زمانی که این کار به نظرم بسیار ارزشمند بود. هرچند به نظر بسیار غیرمسیحی می رسد، من حتی خود را یک بار نیز نیازرده ام. اگر زندگی مرا زیر و زبر کنند تا فقط همین یک بار را بیابند، هیچ ردی از آن نخواهند یافت که حتی کسی بدخواه من بوده باشد و اما شاید بسیار ردی از نیکخواهی دیگران بیابند... حتی تجربه های من با افرادی که هر کس از آنان تجربه ی بدی دارد، بی هیچ استثنایی، همه نشانه هایی از نیکخواهی است. من هر خرسی را رام می کنم، حتی دلقک ها را هم وادار به رعایت ادب می کنم.
یخ نزدیک است، تنهایی دهشتناک است، اما با چه صلح و آرامشی همه چیز در زیر نور آرمیده! انسان چه آزادانه نفس می کشد.