اولین عملیاتی که می خواستم در آن شرکت کنم، عملیات آزادسازی خرمشهر بود. بس که در دورۀ آموزشی گفته بودند که موقع ستون کشی و حرکت به سوی مواضع دشمن، آن هم تو تاریکی شب، ممکن است جاسوس ها یا نیروهای عراقی خودشان را تو ستون جا کنند و بعد در یک فرصت با کارد سرتان را ببرند، دچار ترس وحشتناکی شده بودم. شب عملیات در یک ستون، در سکوت کامل راه افتادیم. از خط خودی گذشتیم و به سوی سنگرهای دشمن روانه شدیم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار جلو می خزید، جلو می رفتیم. یک جا نشستیم تا خستگی در کنیم. یک موقع دیدم که یک نفر آمد و در نزدیکی ام نشست و شروع کرد به نفس نفس زدن. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که از همان عراقی هایی است که کارش بریدن سر است. حواسم به او بود. تا دستش بالا رفت، معطل نکردم. با آخرین قدرتم، با قنداق سلاحم محکم به پهلویش کوبیدم و پشت سر نفر جلویی دویدم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد دشمن را شکست داده و در سنگرهایشان استراحت می کردیم که فرمانده گروهانمان گفت که دیشب اتفاق عجیبی افتاده. معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای تو سیاهی شب به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانۀ عقب شده!
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
من هزار بار ای کتاب روخوندم واقعا عالیه حتما شما هم بخونید 😁👍👍👍
من این کتاب رو خیلی دوست دارم واقعا از آقای داوود امیرخان ممنون برای این کتاب قشنگ
از دو لحاظ خیلی عالی بود یکی بخاطر طنز بودنش و یکی هم بخاطر اینکه بچهها بتونن اتفاقات گذشته کشورشون رو بفهمن و درک کنن
من کتابهای اقای امیریان رو بیشترشو خوندم خیلی دوست داشتم مخصوصا گردان قاطرچیها و کودکستان اقامرسل که خیلی به دلم نشست حتما کتابهای ایشون رو تهیه کنید و بخونید ممنونم از ایشون بابت کتابهای عالیشون
من خیلی عاشق این کتابم این رو هزار بار خوندم ولی بازم میخونم دنبال. یه کتابم که مثل این باشه