کتاب آدم های عادی پرواز نمی کنند اثری است از پاول وژینف به ترجمۀ حضرت وهریز و چاپ انتشارات کتاب پارسه. کتاب حاضر دربردارندۀ یک داستان بلند به نام مانع و داستانی کوتاه با عنوان یک روز پاییزی در شاهراه است.
«آدم های عادی پرواز نمی کنند» داستان مردی به نام آنتوان است در ابتدای چهل سالگی، آهنگساز معروف کشورش، آدمی تودار، منطقی و محکم. از همسرش جدا شده، نیازمند محبت است ولی در جستجوی محبت نیست.
داروتیا دختری است متفاوت از دیگران. کودکی دشواری را با ناپدری پشت سر گذاشته و پزشک ها تشخیص داده اند که او مانند دیگران نیست. بیمار است. دیوانه است. از نشانه های دیوانگی اش یکی هم این که به طوری بیان ناپذیر می تواند افکار دیگران را بخواند.
آنتوان و داروتیا، شبی به صورت اتفاقی آشنا می شوند. در یک سو، دختری با توانایی هایی حیرت انگیز و در سوی دیگر، مردی منطقی، با فرهنگ و هنرمند که گرم و سرد روزگار را چشیده و به سادگی به هیجان نمی آید.
«مانع» داستانی است در مورد بن بست ها و چارچوب هایی که آدمی برای خود ایجاد می کند. از قرار معلوم، موسیقی، انعطاف پذیرترین نوع هنر برای تفسیر است و هنرآفرینان این عرصه، لابد صاحبان انعطاف پذیرترین و نیرومندترین قدرت ممکن تخیل.
اما وقتی ذهن آدمی چارچوب بندی شده باشد، حتی با استعدادترین هنرمند نیز تلاش می کند آنچه را با چشم می بیند با معیارهای حک شده ذهنش میزان کند و اگر دیده هایش با آن معیارها برابر نباشند، یا در این گمان می افتد که عقلش را از دست داده است یا فکر می کند چیزی در دنیای پیرامون سر جایش نیست.
پاول وژینف، قهرمان مرکزی داستانش را در برابر پدیده ای خارق العاده قرار می دهد: در برابر دختری که می تواند پرواز کند. نه در خواب، در بیداری و در برابر چشم هایی شاهد. «مانع» حکایت تلاش این هنرمند است برای برقراری هارمونی میان باورهای منطقی اش با آنچه می بیند و تلاش دختری با توانایی های فوق بشری برای تشویق مردی هنرمند که پرواز را تجربه کند.
داستان در سال 1976 در اوج اقتدار حزب کمونیست بلغارستان نوشته و منتشر شده است.