ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چون باد_
به گرفتــــــار رهایی نتوان گفت آزاد **
کوچ تا چند! مگر می شود از خویش گریخت!_
بال تنها غم غربت به پرستوها داد **
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست_
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد ! **
عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر !_
نه من از قهر تو غمگین نه تو از مهرم شاد**
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای_
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد.
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست_
جای گلایه نیست! که این رسم دلبری ست**
هر کس گذشت از نظرت، در دلت نشست_
تنها گناه آینه ها زودباوری ست**
مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است_
سهم برابر همگان، نا برابری ست**
دشنام یا دعای تو در حق من یکی است_
ای آفتاب، هر چه کنی ذرّه پروری ست!**
ساحل جواب سرزنش موج را نداد_
گاهی فقط سکوت، سزای سبکسری ست.