گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان_
ما که هستیم در این دایره ی سرگردان! *
دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید_
چه بگوییم به این ساقی ساغر گردان *
این دعایی است که رندی به من آموخته است_
بار ما را نه بیفزا نه سبکتر گردان *
غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است_
تا شکوفا نشده بشکن و پرپر گردان *
من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟_
مرگ حق است به من حق مرا برگردان
چشم مرا دید و دل سپرد به فالم_
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم *
روز ازل هم گریست آن ملک مست..._
نامه ی تقدیر را که بست به بالم *
مثل اناری که از درخت بیفتد_
در تب و تاب رسیدن به کمالم...
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند!_
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند *
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند_
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند *
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان_
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند *
روزی همین مردم که سنگم می زنند از رشک _
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند ...