مهرشاد هر روز برایم گل میخرید و کادوهای مختلف به بهانههای گوناگون تهیه میکرد و در اتاقم میگذاشت تا غافلگیرم کند.
او به قدری شیفته شده بود که خودم هم باورم نمیشد.
مهربانیها و حرفهای دروغینم چنان دنیای رنگینی برای او ساخته بود که خودش را در لباس دامادی و در کنار من میدید.
(برگرفته از متن کتاب)