لبریز شوق رفتنم اما میان من و جاده فاصله به اندازه یک دنیاست. در آن سوی فاصلهها شاپرکها پر میزند و قمریان ترانه عشق میخوانند اما در این سو بوی حرص و طمع به مشام میرسد. آخ که چقدر حریص بوی عطر یک رنگیام، امروز با تو و در کنار تو در بینهایت گم شدم. در آن مهمانی پرشور و نور، دنیا در دستهای من بود و ثانیهها به فرمانم با آهنگ پرترنم عشق قدم برمیداشتند اما در این سو برایم پیلهای از وحشت تنیدهاند که تمام وجودم را در خود میفشارد. آه فاصلهها ره گشایید که بیش از این تاب ماندن ندارم...
(برگرفته از متن ناشر)
دوستش نداشتم همیشه تصویر زندگی جوونها توی دهه هشتاد و هفتاد میومد به ذهنم. شبیه رمانهای آبکی بود