گرمای نیمهشب مردادماه را با وجود داغش بلعید. صدای جیرجیرکها از لای درختان و بوتهها به گوش میرسید. مهتاب تصویر کاملش را روی سطح صاف حوض دید میزد و گاه نسیم ملایمی تصویرش را میلرزاند. وجودش داغ بود، داغ و ملتهب...درست از سرشب، همانوقت که با او شام خورد و برایش خندید و از آسمان پرستاره شب با آن مهتاب و ستارههای نقره فامش گفت.
(برگرفته از متن ناشر)