بسیار خنده دار اما گزنده، آکنده از جادو.
قدرتمند، درخشان و عمیقا تکان دهنده.
مسحورکننده.
در یکصد و یازده سالی که از زمان خلقت اردوگاه سرخ پوستان اسپوکن در سال ۱۸۸۱ می گذره، حتی یک نفر، چه سرخ پوست چه غیر سرخ پوست، اتفاقی سروکله اش اینجا پیدا نشده و از اون جایی که روی اغلب نقشه ها هیچ اثری از ول پینیت، تنها شهر اردوگاه، نیست، این شد که وقتی غریبه ی سیاه پوست کت و شلوار به تن با یه گیتار روی دوشش سروکله ش پیدا شد، همه ی قبیله انگشت حیرت به دهن گرفتند.
می خواست راهی برای دوست داشتن آن ها در مرگ پیدا کند، چون دوست داشتن آن ها در زندگی را فراموش کرده بود.
پیرزن بومی، قاشق های چوبی را داخل خورشت ها می کرد و می چرخاند و می چرخاند. خورشت ها از سبزی های مختلف، آرزوهای شکست خورده و اشک های مورد انتظار درست می شدند.