آنتیگون: تو جوان تر از منی و کمتر از من مصیبت دیده ای. تو از من می خواهی آن گذشته ای را که نمی تواند، در گذشته باقی بماند، فراموش کنم.
ایسمن: پس به این فکر کن. ما زنیم و نباید با مردان مخالفت کنیم. ما قدرت رودررویی با آن ها را نداریم. ما در پناه و تابع آنهاییم و نمی توانیم با آن ها بجنگیم. باید به این فرمان حکومتی گردن بگذاریم. بنابراین من از مردگان، از خفتگان خاک، طلب بخشایش می کنم و امیدوارم که مرا ببخشند. من از فرمان حاکم اطاعت می کنم و بر قانون نخواهم شورید. انجام چنین کاری بی فایده است و عاقلانه نیست.
آنتیگون: دیگر چیزی از تو نخواهم خواست. تو از حاکم اطاعت کن و به فرمانش گردن بگذار. من از آیین اجدادی پیروی می کنم و جنازۀ برادرم را به خاک می سپارم. اگر سزای کار من مرگ باشد، می پذیرم و در کنار مردگان می آرامم. من این عمل مقدس را انجام خواهم داد و مرگ پس از آن، برایم خوشایند خواهدبود زیرا برای همیشه آرام خواهم گرفت و در کنار آن که دوستش دارم، زیر خاک خواهم خفت. تو بر این شرمساری بخند. دیگران را تحقیر کن و به فکر زندگی خودت باش.
ترجمه محمدرضا خاکی
کرئون: دقیقا! او نمی خواهد مردم تب در خانه های آرگوس مستقر شوند. ترجیح می دهد ویران شدن تب را ببیند.
آنتیگون: برای ما، ماندن و زیستن در میان ویرانه های شهر خودمان،
بهتر و ایمن تر از همراهی با تو برای کشورگشایی و اشغال خانه های دشمن.
کرئون: همین است! شنیدید؟ خودش اقرار کرد؛ مانند مسافری که برای بستن وسایل سفرش، هنگام
رفتن، از تسمه های تختخواب صاحبخانه استفاده می کند، زیرا، هیچ کس خواهان بازگشت دوبارهٔ او نیست.
آنتیگون: من جانم را برداشتم که فقط از آن من است و برای حفظ آن، مجبور شدم که خودم را پنهان کنم.
کرئون: نوک دماغت، تو فقط نوک دماغت را می بینی اما حکم دولتی را، فرمان الهی را، نمی توانی ببینی!
آنتیگون: الهی؟ شاید چنین باشد اما من ترجیح می دهم که فرمانی انسانی باشد؛ از طرف تو، ای کرئون، ای پسر منسئه.
کرئون: برو. تو دشمن ما بودی و دشمن ما باقی خواهی ماند؛ دشمنی فراموش شده در سیاهچال، مانند آن ترسوی
تکه شده ای که مردگان خاک نیز او را نمی پذیرند.
آنتیگون: کسی چه می داند، شاید رسم دیگری در آن جهان برقرار باشد.
کرئون: دشمن، هرگز، حتی پس از مرگ نیز دوست نمی شود.
آنتیگون: من برای عشق ورزی زاده شده ام؛ نه برای کینه جویی.
ترجمه محمدرضا خاکی