کتاب افسون لی لی دال

The Enchantment of Lily Dahl
کد کتاب : 12721
مترجم :
شابک : 978-6003674622
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 288
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1996
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

نامزد دریافت جایزه ی اورنج سال 1997

معرفی کتاب افسون لی لی دال اثر سیری هاسوت

کتاب «افسون لی لی دال» رمانی نوشته ی «سیری هاسوت» است که نخستین بار در سال 1996 به چاپ رسید. «لی لی دال» نوزده ساله، بازیگری امیدوار به آینده است که صبح های زود به عنوان پیشخدمت در «کافه ایده آل» کار می کند و هر روز با مشتری های ثابت و عجیبی همچون «مارتین پیترسن» که او را از زمان کودکی می شناسد، ملاقات می کند. «لی لی» پس از مدتی با هنرمندی نیویورکی به نام «ادوارد شاپیرو» آشنا می شود که از همسرش جدا شده و در حال خلق مجموعه ای از پرتره های مختلف است. در حالی که «لی لی» مشغول تمرین برای نقش خود در یک نمایش است و در کلاس بازیگری همسایه ی سالخورده اش شرکت می کند، ساکنین شهر چندین بار مردی را می بینند که جسد زنی را در اطراف شهر حمل می کند. «لی لی» همزمان با این که بیشتر و بیشتر مجاب می شود که «مارتین» در این رویدادهای عجیب دست دارد، تصمیم می گیرد ترس را کنار بگذارد و خودش به دنبال کشف حقیقت برود.

کتاب افسون لی لی دال

سیری هاسوت
سیری هاسوت نویسنده، شاعر و پژوهشگر علوم انسانی، همسر فعلی پل آستر، متولد ۱۹ فوریه‌ ۱۹۵۵ در نورثفیلد، ایالت مینه‌سوتای آمریکاست که از سال ۱۹۸۳ شروع به نوشتن کرد.او تاکنون یک مجموعه‌ شعر با نام خواندن برای تو در ۱۹۹۸ و شش رمان منتشر کرده است. چشم‌بسته ۱۹۹۲؛ افسون لی‌لی‌ دال ۱۹۹۶؛ آن‌چه دوستش می‌دارم ۲۰۰۳؛ مصائب امریکایی ۲۰۰۸؛ تابستان بدون مردان ۲۰۱۱؛ جهان فروزان ۲۰۱۴؛ عناوین رمان‌های او هستند.رمان‌های آن‌چه دوست داشتم، تابستان بدون مردان و ...
نکوداشت های کتاب افسون لی لی دال
Hustvedt's astonishing second novel.
رمان دوم خیره کننده ی «هاسوت».
Barnes & Noble

Highly original.
فوق العاده بدیع.
Newsday Newsday

With a charming heroine.
با یک قهرمان زن جذاب.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب افسون لی لی دال (لذت متن)
«لی لی» لبی به گیلاسش زد. آن طور که انتظار داشت، شیرین نبود. منتظر بود تا «ادوارد» چیزی بگوید و وقتی سکوتش را دید، گفت: «همه راجع به تو حرف می زنن.» مکثی کرد و ادامه داد: «توی شهر همه راجع به تو می گن.» مرد به پشتی صندلی اش تکیه داد و با لبخند گفت: «خب که اینطور.» «لی لی» نفسی کشید و گفت: «خب طبیعیه که پشت سر یه غریبه حرف دربیارن.»

هر دو ساکت بودند. «لی لی» سرش را بالا نیاورد. سپس «ادوارد» در حالی که صدایش کمی بلندتر از یک نجوا بود، گفت: «فکر کنم باید به سلامتی شب خیابون «دیویژن» بنوشیم. سلامتی سکوت و موسیقی اش، تاریکی و نورش.» «لی لی» سرش را بالا آورد تا نگاهش کند و گیلاس هایشان را به یکدیگر زدند. «لی لی» آهسته و با دقت گفت: «منظورم این نبود که تو غریبه ای، اما مردم این دور و اطراف درباره ی کسی که نمی شناسنش، کنجکاون.» «ادوارد» سرش را به نشانه ی تأیید تکان داد. نگاهش متفکرانه بود.

«لی لی» شرابش را نوشید و کمی سریع تر گفت: «توی «وبستر» بومی هایی هستن که تموم روز دائم در حال وراجی ان، براشون هم مهم نیست تو دوست داری گوش بدی یا نه. حتی براشون مهم نیست که کدوم درسته و کدوم نیست.» کمی به جلو خم شد و ادامه داد: «بعضی هاشون هم هستن که حتی به پلیس ها هم آمار می دن.»