حتی اگر یک رماننویس مطرح باشید، هنوز موقعیتهایی در زندگی وجود دارند که تصور درستی راجع بهشان ندارید و باید حتما تجربهاش کنید تا به دریافت تازهای از وضعیت برسید. زندگی آندره دبیوس- رماننویس آمریکایی- هم اینگونه رقم خورد. تصادفی در سال ۱۹۸۶ باعث شد او توانایی حرکت خود را از دست بدهد و این دستمایهی تأملاتاش در مورد وضعیتی باشد که پیش از این کمتر توجهش را جلب میکرد. جالب است بدانید این تصادف برای خود او پیش نیامده بود؛ بلکه خواهر و برادری در جادهای که دبیوس را به خانهاش میرساند تصادف کردند و او برای نجات جان آنها- که فقط موفق به نجات یکی از آنها شد- زندگی خودش را برای همیشه تغییر داد و این تنها حادثه غمانگیز زندگی او نبود. ازدواجهای ناموفق و از دست دادن زندگی مشترک و و دور شدن از فرزندان را هم باید به مصیبت قبلی اضافه کرد. مجموع این ناراحتیهای پیدرپی قانعمان میکند حتی اگر قرار است حرفهای امیدوارکنندهی تکراری بشنویم، از زبان کسی است که در عمر کوتاهش با سختیهای جانکاهی روبرو بوده است. چه با او موافق باشیم ی نباشیم، دبیوس تا آخریننفس از زندگیاش پاسداری کرد.
از زمان از دست دادن یک پا و استفاده از پای دیگر، دبیوس ناامیدی را تجربه کرد و پذیرش را آموخت. نوعی تسلیم و رضا در برابر آنچه تقدیر پیش پای آدمیزاد میگذارد و هرطور بخواهی نادیدهاش بگیری یا کنارش بزنی، با قدرت بیشتری در برابرت ظاهر میشود.
در کتاب «تأملاتی از روی صندلی چرخ دار»، ۲۵ جستار آمده که پیش از این در مجلاتی مانند نیویورکر، هارپر و یانکی منتشر شدهاند. دبیوس در این جستارها دربارهی تجارب حال و گذشته، زندگی روزمرهاش بر روی ویلچر تا افکارش در مورد نویسنده بودن درنگ میکند. کتاب او، زندگی قبل و بعد از یک تصادف را به خوبی نشان میدهد و از همه مهمتر ایمانی که او به زندگی، عشق و هنر دارد.
کتاب تاملاتی از روی صندلی چرخ دار