کتاب بچه برفی

The Snow Child
کد کتاب : 30935
مترجم :
شابک : 978-9641912125
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 434
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

دختر برفی
The Snow Child
  • 45,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: نگاه نگاه
    نویسنده:
کد کتاب : 13012
مترجم :
شابک : 978-6003763579
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 408
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دختر برفی اثر ایووین آیوی

کتاب دختر برفی، رمانی نوشته ی ایووین آیوی است که اولین بار در سال 2012 منتشر شد. آلاسکا در سال 1920، جایی سخت برای زندگی بود به خصوص برای تازه واردهایی مثل جک و میبل. آن ها که بچه ای ندارند، در حال فاصله گرفتن از هم هستند: جک زیر فشار کار در مزرعه کمرش خم شده و میبل نیز از تنهایی و ناامیدی در رنج است. وقتی اولین برف سال شروع به باریدن می کند، آن ها کودکی برفی را درست می کنند. صبح روز بعد، خبری از کودک برفی نیست اما آن ها دختری خردسال با موهای طلایی را می بینند که در حال دویدن در میان درختان است. این دختر کوچک که خود را فاینا می نامد، انگار دختری است که در جنگل بزرگ شده است. اما در این مکان زیبا و خشن، اتفاقات معمولا آنطور که به نظر می رسند، نیستند...

کتاب دختر برفی


ویژگی های کتاب دختر برفی

نامزد دریافت جایزه ی پولیتزر داستان سال 2013

نامزد بهترین داستان تاریخی گودریدز

برنده جایزه کتاب ملی انگلستان سال 2012

ایووین آیوی
ایووین آیوی، زاده ی سال 1973، نویسنده ای آمریکایی است. او دانش آموخته ی دانشگاه واشنگتن غربی است و در سال 2013 به خاطر رمان اول خود، نامزد نهایی جایزه ی پولیتزر شد. آیوی قبل از نویسندگی، به عنوان یک روزنامه نگار فعالیت می کرد.
نکوداشت های کتاب دختر برفی
A fluid, absorbing, beautifully executed novel.
رمانی سیال، جذاب و خوش ساخت.
Library Journal Library Journal

A fine first novel that enlivens familiar themes of parenthood.
یک رمان اول عالی که به موضوعات آشنای مربوط به پدر و مادر بودن، جان می بخشد.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

An amazing achievement.
دستاوردی شگفت انگیز.
Sena Jeter Naslund, New York Times bestselling author

قسمت هایی از کتاب دختر برفی (لذت متن)
به صورتش سیلی زد و پاهایش را به زمین کوبید تا خون در بدنش به جریان بیفتد. هوا وحشتناک سرد بود و حتی لباس زیر بلندی را که زیر شلوار جینش پوشیده بود برای گرم کردن پاهایش، کافی نبود. برایش راحت نبود که گرمای بخاری را بگذارد و تنهایی در چنین هوایی بیرون رود. خورشید داشت از سمت دیگر دره بالا می آمد ولی روشنایی اش کم و نقره ای بود و جک را دلگرم نمی کرد.

در شهر خودشان به جایی مثل آلپاین شهر نمی گفتند، چند خانه بد نما و غبار گرفته، که میان ریل قطار و رودخانه ولورین، واقع شده بود. در نزدیکی اش چندین قطعه زمین واگذاری بود که صاحبانشان پس از قطع درختان، در جستجوی طلا و یا کار در شرکت راه آهن، رهایشان کرده و رفته بودند. بیشتر آنها به آلاسکا بازگشته و قصد نداشتند دوباره برگردند. جک سبد پای را از پله ها بالا برد و داخل رستورانی شد که بتی، زنی شصت و چند ساله با موهای کوتاه پسرانه، آن را به تنهایی اداره می کرد. شوهرش روی کارمند دولت محلی بود و به ندرت در رستوران دیده می شد.

حتما میبل زیر بار نمی رفت و عهدشان را به او گوشزد می کرد. این که قرار بود همه این چیزها را پشت سر بگذارند و خودشان دو نفری، در انزوا زندگی کنند. مگر نه این که به خاطر سکوت و داشتن آرامش به اینجا آمده بودند! از وقتی که نوزادشان را از دست دادند، میبل پژمرده شده و توی خودش فرو رفته بود و تحمل شرکت در جمع خانواده های دیگر و شنیدن شوخی ها و غیبت کردن هایشان را نداشت.