«کتاب پسر» ناولایی است دربارهی مردی میانسال که همسرش یک روز عصر ترکش کرده، تپهی عمویش در حال خاکستر شدن در زبانههای آتش است و پدرش، پدری که از زمان مرگ مادرش با او صحبت نکرده، چند خانه آنطرفتر خودش را همراه با کتابهایش و قطعههایی از موسیقی باخ حبس کرده.
داستان کتاب در سه بخش روایت میشود و راوی داستان در این بخشها، آنچه را که قراردادهای کلاسیک و متداول پیرنگ و روایت است زیر پا میگذارد. چه آنکه پیرنگ در این داستان ساختار کلاسیک مسئله-حل مسئله را ندارد. خواننده با ضدقهرمانی طرف است که در شبی بهغایت پرکشمکش از زندگی خود قرار دارد، اما هیچ کنش سازنده یا دستکم پیشبرندهای از سمت او صورت نمیگیرد. او همانطور که خودش خوش دارد بگوید ناظر است. ناظر فروپاشی زندگی خود و دیگران. خردهروایتهایی که راوی در طول داستان با آنها روبهرو میشود به جای آنکه به گرهگشایی از مشکل او کمک کند صرفا موجب تداعیهایی دربارهی گذشته و تلخاندیشیهایی دربارهی زندگی در او میشود.
راوی خود را در زندان مفاهیم ذهنیاش اسیر میکند و نمیتواند از آن راه به بیرون برد. او مدام و به شکلی بیمارگونه به یاد مرگ است و از هجوم سیل توریستهایی که روزانه به شهرشان میآیند بیزار است. روایت گزینشیای که او از پدر، مادر و همسرش میدهد آنها را بیشتر و بیشتر در هالهی ابهام فرو میبرد. یاد پدرش بهویژه او را رها نکرده است. پدری که چند خانه بیشتر با او فاصله ندارد اما بینشان قدر یک زندگی اختلاف هست. خود نیز معتقد است انسان نمیتواند جز با مرگ از پدرش رهایی یابد.
میشود گفت راوی بینام «کتاب پسر» از کارهایی که پیشتر انجام داده است، در رنج است و حال در دالانهای ذهن خود دنبال آرامشی نسبی و توجیهی منطقی میگردد. همانطور که در آغاز کتاب میگوید، شاید اگر توانسته بود نفرتش را مهار کند، اوضاع بهکلی فرق میکرد. او در کشمکشی ذهنی است و تنها با تداعی و تلخاندیشیهای وسواسگونه است که میتواند امید رهایی داشته باشد.
«کتاب پسر» وقتی در سال ۲۰۱۱ منتشر شد توانست جایزهی ادبی تازهتاسیس اتحادیهی اروپا را از آن خود کند و برای نویسندهی مونتهنگرویی خود اقبال ادبی ارمغان بیاورد. نویسنده در ابتدای کتاب کیوآرکدی هم قرار داده است، شامل بر چند قطعه آهنگ که پیشنهاد میکند خواننده پس از خواندن کتابش به آن گوش دهد.
کتاب کتاب پسر