من احساس گروه خونی اوی منفی دارم، گروهی که به همه خون می داد و کسی نبود به او خون بدهد، جز خودش... در هر دو صورت همه چیز عوض می شود، درست مثل سربازی که از جنگی سخت و طولانی برگشته باشد، سربازی که خرابی های زیادی دیده است و چند بار مجبور شده از یک متری و خلاف میلش سرنیزه را توی گردن دشمن فرو کند تا زنده بماند و نامزدش هم با کس دیگری ازدواج کرده است؛ حتی اگر پیروز هم برگردد، دیگر هیچ وقت مثل روز اول و آن آدم قبلی نخواهد شد.