از آدمهایی حرف میزنیم که نمیشناسیم. دانستن اینکه این افراد زیر پرچم دیکتاتوری زندگی میکنند، کار شایستهای ندارند، مشکلهای بهداشتی و آموزشی دارند، کافی نیست. اگر هستی انسانی فقط این باشد، زندگی ارزشش را ندارد. چه کسی کیفیت رویاهای این آدمها و شدت احساسات ریشهکرده در این زندگی کوتاه را میسنجد؟ قدرت هوس را وقتی این دشت شعلهور است؟ زندگی رازآلود؟ انرژی ناامیدی؟ زندگی برای بعضی انسانها، برداشتن کابل برقی با دست خالیست؛ زندگی آنها چنین زلزلهای است. دیگران امکان محافظت از خودشان را دارند، پس بیشتر زندگی میکنند. اما برای همه یک ماجراجویی است؛ ماجراجویی انسانی که با تولد شروع میشود و با مرگ خاتمه مییابد. زندگی چیزی است که بین این دو اتفاق میافتد و هیچکس نمیتواند آن را اندازهگیری کند.
از متن کتاب
عشق به چهرهای نیاز دارد؛ هوس یک شب. پس تفاوت بین عشق و هوس چیست؟ ما نمیتوانیم بدون هوس دوست داشتهباشیم اما میتوانیم بدون عشق هوس داشتهباشیم که حرکت را برای هوس راحتتر میکند. هر وقت بخواهد ظاهر یا ناپدید میشود. اما پیش میآید گاهی هوس در مقابل دیوار زمان خرد میشود. زمان دوری هوس را دلسرد میکند که انتقامش را با پیچیدن به دور زمان حال میگیرد تا وقتی او را خفه کند. وقتی فرد مدنظر ما در مقابل ما نباشد، حس میکنیم در فضایی خاکستری و پر از پوچی و کسالت فرورفتهایم. اما به محض اینکه میآید، زمان مانند اسبی چهارنعل -که میبیند ببر بیشه ظاهر میگردد- متوقف میشود. رنگها رقیق میشوند، صداها کم، دکور محو میشود. احساس، زمان را خنثی میکند. سپس این احساس گذر در بعد دیگر و این بوسۀ ممنوع مرزهای روز و شب را محو میکند. عشق از روز است و هوس از شب.
از متن کتاب
فرض میکنیم که شما در این زمان، جایی در جنوب زندگیتان هستید.
باید منتظر یک ظهر ژوئیه بمانید وقتی گرما تحملناپذیر میشود.
دبهای سفید پر از آب خنک روی میزی با پایۀ لق زیر درخت انبه قرار دارد.
شما عرقریزان میآیید؛
از نیمروزی پرتلاطم تا زیر سایهای بنشینید،
بیآنکه مدت زمانی طولانی صحبتی کنید
تا وقتی خواب شما با صدای خفۀ انبهای تمام شود که در کنار پای شما میافتد.
باید قبل از خوردنش، طولانی آن را بو کنید تا وقتی دیگر نه یک انس پوست از آن باقی بماند و نه یک قطره آب.
سپس صورت و بازوهایتان را با دبۀ آب میشویید قبل از اینکه به سر میز برگردید.
انبۀ ظهر، نعمت روز است.
از متن کتاب