بنویس، مثل کسی که رو به مرگ است؛ و فرض کن داری برای کسی مینویسی که آخرین روزهای بیماری و عمرش را سپری میکند. اصل کار همین است! چه می¬نوشتی، اگر میدانستی بهزودی خواهیمرد؟ به کسی که در حال مرگ است چه می¬گفتی که پیشپاافتادگی آن حالش را به هم نزند؟
در تابستان، دربارهٔ زمستان بنویس. مثل ایبسن، نروژ را از میز تحریری در ایتالیا توصیف کن؛ مثل جیمز جویس، دوبلین را از میز تحریری در پاریس نمایش بده؛ مانند ویلا کتر که در نیویورک، رمانهایی دربارهٔ دشت «میسیسیپی» نوشت؛ یا مارک تواین که «هکلبری فین» را در هارتفورد کانکتیکات نگاشت. بهتازگی نیز پژوهشگران دریافتهاند که والت ویتمن بهندرت از اتاقش بیرون میآمد.
الگوی کار همینگوی رمانهای کنوت هامسون و ایوان تورگینف بود. ایساک باشویس سینگر نیز خیلی اتفاقی هامسون و تورگینف را الگوی کار خویش قرار دادهبود. رالف الیسون روی آثار همینگوی و گرترود استاین کار میکرد؛ ثورو عاشق هومر بود؛ اودورا ولتی به چخوف علاقه داشت؛ فاکنر از دین خود به شروود آندرسون و جویس گفتهاست؛ و ای.ام. فورستر از دینش به جین آستن و پروست؛ اما امروزه اگر از شاعری بیستویکساله بپرسید کدام شاعر را میپسندد، شاید بیآنکه احساس شرمندگی کند، بگوید: هیچکدام¬شان را. در جوانی، او هنوز نمی¬داند که شاعران شعر را و رماننویسان رمان را دوست دارند. او فقط عاشق نقش شاعری است؛ عاشق تصوّر کلاه شاعری برسرداشتن!