راجع به خاطرات حرف زدم. آیا خاطرات وجود سرنوشت و قسمت را اثبات نمی کند؟ زمان این موضوع را نشان خواهد داد. در حال حاضر، بعد از نوشتن یک صفحه، نوشته ام بیشتر به دفتر روزانه شبیه شده تا زندگی نامه. خب، پس بگذاریم همان دفتر خاطرات باشد. چقدر حسرت می خورم که زودتر دفتر خاطرات درست نکردم؛ چه چیزها که در آن ثبت نمی شد! اما حالا اتفاق های مهم و اصلی زندگی ام تمام شده و چیزی جز «تفکر در آرامش» باقی نمانده است؛ تفکر دربارهٔ پشیمانی از یک زندگی خودخواهانه؟ نه دقیقا؛ ولی چیزی شبیه به این.
چیزی که می گویی به نظر خیلی هوشمندانه می آید؛ اما تهی است. عشق در آن دید روانشناختی جایگاهی ندارد. انگار نمی توانی تصور کنی عشق می تواند ادامه داشته باشد. ادامه داشتنش به طبیعت معجزه آسای آن بر می گردد. احتمالا تا به حال این قدر عاشق کسی نبوده ای.