صد بار بهت گفتم مژگان خانم انقدر به این داداش من روی خوب نشون نده. داداشمه دوستش دارم ولی دیگه خیلی داری لی لی به لالاش میذاری گفته باشم.
نگاهش مثل همیشه آرام و دوست داشتنی است وقتی که میگوید:
- عاشق که بشی حال تو رو هم میبینم
کوله ام را از روی میز بر میدارم و بلند میشوم.
- پاشو پاشو فعلا بریم به کلاس دیگهمون برسیم تا ببینم کی وقت عاشق شدن ما میرسه
بلند میشود و همراه با هم از کلاس خارج میشویم.
به آخرین روزهای آذر رسیدیم. ترم سوم دانشگاه رو به پایان بود. با مژگان روزهای آغازین دانشگاه دوست شده بودم. او دختری مهربان و متین است وقتی صحبت میکند هر آدمی در طنین کلام و نگاه زلالش غرق می شود. ویژگی های یاد شده و منحصر به فرد او بود که برادر عزیزتر از جانم را مجنون کرد و از آن شور و شیطنت جوانی رهایش ساخت.
کتاب عطر باران