از من خواستی که سخنی شافی در کشف تهافت فلاسفه و تناقض آراء آنان و مکامن تلبیس و اغوائشان برای تو بگویم؛ اما برآوردن حاجت تو، جز به اینکه نخست مذهب آنان را بشناسی و از عقیده ایشان آگاه شوی، میسر نیست؛ زیرا که آگاهی از فساد مذاهب، پیش از احاطه به مدارک آنها، محال است؛ بل هو رمی فی العمایة و الضلال. پس من صواب چنین دیدم که پیش از بیان تهافت آنان، سخنی مختصر، مشتمل بر نقل و حکایت مقاصد آنان، از علوم منطقی و طبیعی و الهی ایشان، بیان کنم، بدون اینکه بخواهم حق و باطل را در آن از هم ممتاز سازم؛ بلکه مقصودم تنها فهماندن غایت سخن ایشان است، بدون اینکه به تطویل در آنچه به منزله حشو و زوائد و خارج از مقصود است، بپردازم و من این مطلب را بر سبیل اقتصاص و حکایت مقرون به آنچه آن را دلیل می دانند، می آورم و مقصود کتاب، حکایت «مقاصد فلاسفه» است و همین نیز اسم آن است. ابتدا برای آشنا ساختن تو می گویم که علوم فلاسفه، بر چهار قسم است: ریاضیات، منطقیات، طبیعیات و الهیات. اما ریاضیات، عبارت است از نظر در حساب و هندسه و چیزی که مخالف عقل باشد در این دو علم نیست و با چیزی از آن نمی توان به انکار و جحد مقابله کرد و چون چنین است ما را به آوردن علوم ریاضی کاری نیست. اما در الهیات، بیشتر عقاید فیلسوفان برخلاف حق است و صواب در آن به ندرت یافت می شود. اما در منطقیات، اکثر مطالب بر منهج صواب است و خطا در آن نادر... اما در طبیعیات، حق با باطل آمیخته است و صواب با خطا مشتبه.