کتاب دنیای آشنا

The Known World
کد کتاب : 137
مترجم :
شابک : 978-965-125-196-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 389
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 2003
نوع جلد : شومیز
زودترین زمان ارسال : ---

برنده ی جایزه ی پولیتزرسال 2004

جایزه ی ایمپک دوبلین سال 2005

برنده ی جایزه ی حلقه ی منتقدین کتاب آمریکا سال 2003

معرفی کتاب دنیای آشنا اثر ادوارد پی جونز

رمان دنیای آشنا، داستان کشاورزی سیاه پوست به اسم هنری تونسند را روایت می کند که درگذشته برده بوده است و اکنون تحت سرپرستی قدرتمندترین مرد شهر منچسترکونتی، ویلیام رابینز قرار گرفته است. تونسند با اطمینان از عدم تخطی از قانون، با نظم و دقتی عجیب، انجام کارها و امور رابینز را به عهده می گیرد. اما وقتی که مرگ نابه هنگام او سر می رسد، همسرش کالدونیا، از عهده ی اجرای امور برنیامده و آشوب و بلوا به پا می شود. جونز، نویسنده ی این اثر، پانوشتی از تاریخ را با داستانی حماسی درآمیحته و نگاهی محکم و ثابت به تمامی پیچیدگی های اخلاقی برده داری می اندازد. رمان دنیای آشنا، رمانی بلندپروازانه و درخشان است که به شکلی یکپارچه بین گذشته، آینده و حال در گذار است و زندگی آزادشدگان و بردگان سیاه پوست، سفید پوست و سرخ پوست را به تصویر می کشد. رمان دنیای آشنا، درکی عمیق از دنیای خشن و چندوجهی ایجاد شده توسط برده داری را به مخاطب خود ارائه می کند.

کتاب دنیای آشنا

ادوارد پی جونز
ادوارد پی جونز، زاده ی 5 اکتبر 1950، رمان نویس و نویسنده ی داستان کوتاه آمریکایی است.او در تمام دوران نویسندگی اش در سه دهه ی گذشته فقط سه اثر داستانی منتشر کرده است: دو مجموعه داستان به نام های «گمشده در شهر» (١٩٩٢) (ترجمه ی فارسی با عنوان «یکشنبه بعد از روز مادر») و «همه ی بچه های خاله هاگار» (٢٠٠٦) و یک رمان حماسی به نام «دنیای آشنا» که برایش جایزه ی پولیتزر سال ٢٠٠٤ را به ارمغان آورد؛ رمانی که عنوان برترین و بزرگ ترین رمان قرن را بر پیشانی خ...
نکوداشت های کتاب دنیای آشنا
Complex, beautifully written, and breathtaking.
پیچیده، خوش ساخت و نفس گیر.
Black Book Review

Vivid....[An] epic novel.
زنده و ملموس... رمانی حماسی.
Book Magazine

A profoundly beautiful and insightful look at American slavery and human nature.
نگاهی ژرف و روشن گرانه به برده داری آمریکایی و سرشت بشر.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب دنیای آشنا (لذت متن)
غروبی که اربابش مرد، بعد از این که پایان روز را برای بقیه ی بزرگ ترها اعلام کرد خودش باز هم حسابی کار کرد، بقیه را گرسنه و خسته به کلبه ها ی شان فرستاد، زنش هم بین آن ها بود. بچه ها، از جمله پسرش را حدودا یک ساعتی زودتر از بزرگ ترها از مزرعه مرخص کرده بود، تا شام را آماده کنند، و اگر وقت شد، در چند دقیقه ی مانده به غروب بازی کنند.

تنها مرد ناحیه بود، برده یا آزاد، که خاک می خورد، زنان برده، به خصوص حامله ها، بنا به نیاز غیرقابل درکی خاک می خوردند، چون نان زغالی، سیب و چربی نمک سود به بدن شان نمی ساخت، اما او می خورد تا نه فقط قوت و ضعف زمین را پیدا کند، بلکه چون خوردنش، او را به تنها چیزی که در دنیای کوچکش به اندازه ی جانش برایش با ارزش بود، پیوند می داد.

موسا از جنگل بیرون آمد و توی تاریکی به طرف مسیر خوابگاه راه افتاد، بی آن که نیاز داشته باشد مهتاب راهش را روشن کند. سی وپنج سال داشت و تمام لحظه های این سال ها همیشه برده ی کسی بود، برده ی مرد سفیدپوستی و بعد سفیدپوست دیگری و حالا، نزدیک ده سال، برده ی مباشر اربابی سیاه پوست بود.