کادیر دانیش در رمان «مرگ گنجشکان» داستان مردی را روایت میکند که دخترش می میرد کورای که به نوعی از خویشاوندان آقای ک شخصیت مشهور آثار کافکاست با متولد شدن دخترش سرانجام به همان خوشبختی دست می یابد که سالهای سال چشم به راهش بوده است اما شوربختانه این خوشبختی فقط و فقط هشت ساعت دوام می آورد کورای که از مرگ دخترش یکه خورده تمام زندگی اش و فراتر از آن تمام هستی اش از بیخ و بن تغییر می کند.
او دیگر باید در پی جستجوی سرنوشتی تازه برای خود باشد. برای از بین بردن این ناکامی عمیق و بار تحمیلی بر شانه های نحیف پدرانگی اش نابود شدن کفایت نخواهد کرد؛ او ناگزیر است راهی برای هرگز نبودن هرگز نزیستن هرگز پا ننهادن بر این کره ی خاکی و سرای سپنجی بیابد.
مرده متولد شدن یک انسان منطقی ست اما تنها و تنها هشت ساعت زیستن یک انسان نمی تواند هیچ توضیحی داشته باشد.
کتاب مرگ گنجشکان