کتاب روایتی ساده و صریح از آدمهایی است که جبر زندگی آنها را به وضعیتی استثنایی کشانده است . وضعیتی که در آن «تنهایی» مثل یک موجود دوستداشتنی در لحظه لحظه زندگیشان حضور دارد. این تنهایی گاهی معشوقی است دلفریب و گاه خاطرهای است دور و محو از روزگار سپریشده . زنان تنهایی این داستانها در جستجوی روح گمشده زندگیشان به همه چیز چنگ میاندازند ؛ حتی به روزهای هفته؛ «صبح ریخت توی اتاق و غبار آن نشست روی تختخواب رضا که روی آن شنبه، یکشنبه، دوشنبه و همه روزهای هفته مثل آدمی بیکار دراز کشیده بود.» آدمهای این کتاب برای دمی نفس کشیدن و رها شدن از روزمرگی، پناهگاهی بهتر از پشتبام آپارتمانهای مسکونیشان پیدا نمیکنند. به آنجا میروند که شاید ستارهای را در دوردست آسمان تیره شهر رصد کنند. «شفا در میان ما نفس میکشد» مجموعهای از داستانهای مینیمالیستی است که زندگی معاصر انسانها را نشانه رفته است.
کتاب شفا در میان ما نفس می کشد