جک ریچر آخر شب در ایستگاهی در نشویل ایالت تنسی از اتوبوس پیاده میشود. طبق معمول مقصد خاصی در نظر ندارد. مشکلی هم برای حلکردن ندارد. حداقل هنوز نه. صبح روز بعد وارد شهر کوچکی در نزدیکی جایی به نام پلزنتویل میشود و وقتی به سمت کافیشاپی میرود، متوجه میشود چهار نفر برای مرد جوانی که از کافیشاپ خارج شده، کمین کردهاند تا او را بربایند، بنابراین مداخله میکند و او را نجات میدهد. مردی که ریچر نجاتش میدهد راستی رادرفورد است، مدیر آیتی شهر که اخیرا پس از یک حملهی سایبری از کارش اخراج شده، حملهای که همهی سیستمهای کامپیوتری شهر، شامل اسناد و مدارک و اطلاعات و رازها را قفل کرده است. رادرفورد علیرغم خطراتی که تهدیدش میکند میخواهد در این شهر بماند و بیگناهی خود را اثبات کند. ریچر کنجکاو میشود و احساس میکند این ماجرا لایههای پنهانتری دارد. آدمرباهایی که قصد ربودن رادرفورد را دارند، در توطئهای خطرناک و مرگبار نقش دارند و ریچر مصمم است شخصی را که میخواهد مانع افشای رازهای دیرینه شود پیدا کند.
کتاب نگهبان