سارا و جورج در گوشه ای از صحنه از حرکت و از گفت وگو مانده اند. مانده اند صم وبکم ساکت و آرام زل زده اند به هم. چیزی نمی گویند و جوری مشغول تماشای یکدیگرند که انگار چیز دیگری جز یکدیگر نمی بینند.
این طرف صحنه اما گفت وگو جریان می گیرد.
ما زن و مرد دیگری در صحنه میبینیم کمی این طرف تر از جورج و سارای خاموش مانده احتمالا شروع میکنند به حرف زدن. این طور به نظر می آید. من این طور حدس میزنم اســـم شـــــان را نمی دانیم. در بروشوری که پیش از ورود به سالن بین ما تماشاگران پخش کرده اند
اسم شان این طور نوشته شده بود:
مرد بی نام
زن بی نام.