کتاب شغل کثیف

A dirty job
کد کتاب : 145118
مترجم :
شابک : 978-6228137162
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 408
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2006
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 30 مهر

معرفی کتاب شغل کثیف اثر کریستوفر مور

رمان شغل کثیف، سال ۲۰۰۶ برندۀ جایزۀ کوئیلز بهترین داستان فانتزی و بهترین داستان ژانر وحشت شد و برای ماه‌ها در صدر جدول کتاب‌های پرفروش باقی ماند. این رمان که از تجربه‌های نویسنده در پرستاری از اعضای خانواده و دوستان روبه‌مرگش می‌آید، منعکس‌کنندۀ تمایلات پوچ‌گرایانۀ اوست. شخصیت اصلی رمان، مردی سلطه‌پذیر و مالک یک فروشگاه دست‌دوم‌فروشی در سان‌فرانسیسکو است. زندگی آرام و سادۀ او با مرگ غیرمنتظرۀ همسرش هنگام تولد فرزند اول‌شان زیرورو می‌شود. حالا او «سوداگر مرگ» است و باید روح‌های افراد مرده را بازیابی کرده و از آنها در مقابل نیروهای جهان زیرین محافظت کند.

کتاب شغل کثیف

کریستوفر مور
کریستوفر مور، نویسندۀ امریکایی، متولد ۱۹۵۷، پس از تحصیل در دانشگاه اوهایو و تجربۀ چند کار مختلف از جمله عکاسی، سال ۱۹۹۲، اولین رمانش را منتشر کرد: راهنمای عملی نگهداری از شیطان. او در این اثر دنیایی از طنز و فانتزی و وحشت به نمایش گذاشت که یادآور آثار نویسنده‌های بزرگی چون ادگار آلن پو و یان فلیمینگ بود. از طرف دیگر، نوعی فضای ابسورد بر این رمان حاکم بود که آثار نویسنده‌هایی مثل کورت ونه‌گات و ریچارد براتیگان را تداعی می‌کرد. کریستوفر مور با همین رمان اول به شهرت رسید و در...
نکوداشت های کتاب شغل کثیف
«اغلب کتاب‌های مور، به‌ویژه شغل کثیف، دارای طنزی تلخ و گزنده و جهانی خودساخته و تخیلی هستند و در فضایی ابسورد رخ می‌دهند. تسلط مور به این جهان سیاه فانتزی به‌حدی است که خواننده را با خود همراه کرده و تا انتها به او اجازه نمی‌دهد آن را زمین بگذارد.»
نیویورک تایمز

اثر مور، طنزش را به‌سادگی و با تمام قدرتش منتقل می‌کند و به‌راحتی می‌توان مجذوب شخصیت‌های صمیمی، دست‌وپاچلفتی و درستکار او شد.
هفته‌نامة اینترتینمنت

[مور] در این حماسة هجوآمیز مرگ و عشق، فوق‌العاده عمل کرده است. افراد باهوش بسیار سرگرم خواهند شد
نشریۀ لایبراری

قسمت هایی از کتاب شغل کثیف (لذت متن)
در میان مغازه‌های مخدرفروشی، رستوران‌های گیاهی، بوتیک‌های هیپی، فروشگاه‌های موسیقی و قهوه‌خانه‌ها، هیپی‌هایی را دید از پانزده تا هفتاد سال؛ پیرمردهای موسفید در حال گدایی یا ردوبدل‌کردن کتابچه و اوراق، جوان‌ها و نوجوان‌های سفیدپوست با موهای مدل راستافاری و دامن‌های بلند چین‌دار یا شلوارهای بند کنفی، پیرسینگ‌های درخشان و نگاه‌های مست و گنگ. از کنار هروئینی‌هایی با دندان‌های قهوه‌ای گذشت که سر ماشین‌هایی که از کنارشان عبور می‌کردند داد می‌زدند؛ بازمانده‌های بدعنق جنبش پانکی؛ اینجا و آنجا پر بود از پیرمردهایی با کلاه‌های پشمی و مسافران پیاده‌ای که به نظر می‌رسید از یک کلوب جاز در سال 1953 بیرون آمده باشند. نه اینکه عقربه‌های ساعت اینجا متوقف شده باشند، بلکه بیشتر شبیه این بود که انگار از شدت خشم و ناراحتی به هوا پرتاب شده‌اند و ساعت اعلام می‌کرد: پس چی! من هم می‌زنم بیرون.

و هرچند مرد بتا پتانسیل این را دارد که شوهر و پدر خوبی باشد، همچنان باید مهارت‌هایی را یاد بگیرد. بنابراین، درطول چند هفتة آینده، چارلی کار زیادی انجام نداد جز آنکه مراقب آن غریبة کوچک در خانه‌اش بود. او واقعا غریبه‌ای تازه‌وارد بود -نوعی دستگاه که دائم در حال غذاخوردن، دستشویی‌کردن و ونگ‌زدن بود- و چارلی هیچ‌چیز دربارة این گونة جانوری نمی‌دانست. اما وقتی از او نگهداری کرد، با او حرف ‌زد، به‌خاطرش بی‌خوابی کشید، حمامش کرد، چرت‌زدنش را تماشا کرد و او را برای مواد بدبویی که دفع یا استفراغ می‌کرد به‌آرامی سرزنش ‌کرد، عاشقش شد. یک روز صبح، چارلی بعد از یک شب پرکار با سلسله کارهای مربوط به غذادادن و عوض‌کردن جای بچه، از خواب بیدار شد و دید که سوفی با تمسخر به موبایل بالای تختش خیره شده و وقتی او را دید، لبخند زد. کار خودش را کرد. مثل مادرش، مسیر زندگی خود را با لبخند تعیین ‌کرد. همان‌طور که دربارۀ راشل اتفاق افتاد -آن روز بارانی در کتابفروشی- قند در دل چارلی آب شد. مرموزبودن، شرایط عجیب‌وغریب مرگ راشل، وسایل درخشان از نور قرمز در مغازه، آن چیز سیاه و بال‌دار بر فراز خیابان، همة این‌ها در مقابل عشق جدید زندگی‌اش در اولویت دوم قرار می‌گرفتند.