داستانی هیجان انگیز.
قصه ای فوق العاده خوب.
جما که از دیدن فرزندش بسیار شاد شده بود، هنگامی که دید پسرش به سرعت با اسب می تازد و در صحرا از دید او دور می شود، در حالیکه بغض گلویش را می فشرد، گفت: برو در پناه خدا!
سحار از جا بلند شد و نگاهی به اطراف خود انداخت. در آن صحرای بیکران در دو فرسخی درختانی دیده می شدند. نسیم ملایمی می وزید. دایی نبود و پرنده پر نمی زد. فقط رد پای خود و مادرش را بر روی شن ها می دید. جما بعد از رفتن پسرش با نگرانی در آستانه ی در خانه ایستاده بود و می ترسید نکند پسرش را بار دیگر نبیند، اما سحار با حرکت دست سعی کرد به مادر اطمینان خاطر بدهد.
در میان قبایل طوارق، احفار از همه شجاع تر بودند و فرانسوی ها به هیچ وجه نمی توانستند آن ها را وادار به تسلیم کنند. حجار هم به همین قبیله تعلق داشت و خود و خانواده اش از سرشناس ترین افراد این قبیله به شمار می رفتند.
«ژول ورن» به نظر بسیاری از صاحب نظران، پدر «داستان علمی تخیلی» است؛ نویسنده ای که برخی از مشهورترین رمان های ماجرایی را نوشته و سال های سال است که مخاطبین با داستان هایش خاطره دارند
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند