رمانی خیره کننده.
داستانی معجزه آسا درباره ی ایمان و رستگاری.
اثری درخشان.
ساحل «کیلی». اینجا گوشه ای کوچک از جهان است. برای دنیای بزرگ، هیچ نیست. یک جای پرت، ساحلی زغال سنگی کنار دریای زغال سنگی. می دانم اهمیت نداریم.
شاید هیچ چیز اهمیت ندارد. هر اتفاقی بیفتد، ستاره ها همچنان می درخشند و خورشید می درخشد و دنیا در آن فضای تاریک و تهی همچنان می درخشد.
اینجا من زندگی می کنم و آدم ها و چیزهایی که دوستشان دارم. اگر قرار است کسی برود، من را ببر. من در ساحل «کیلی» کنار اقیانوس دریایی زندگی می کنم. اسم من «بابی برنز» است.
کتاب خیلی شیرین بود. نشان داد با وجود ترس از جنگ میشه مهربان بود و زیباییهای زندگی رو دید.