کتاب مرغی که رویای پرواز در سر داشت

The Hen Who Dreamed She Could Fly
کد کتاب : 1530
مترجم :
شابک : 978-600-376-188-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 126
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2000
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

از پرفروش ترین کتاب ها در آمریکا و اروپا

معرفی کتاب مرغی که رویای پرواز در سر داشت اثر سون می هوانگ

کتاب مرغی که رویای پرواز در سر داشت، رمانی نوشته ی سون می هوانگ است که اولین بار در سال 2000 انتشار یافت. داستان این رمان درباره ی مرغی به نام جوانه است. او که دیگر از به اجبار تخم گذاشتن و مشاهده ی فرستاده شدن آن ها به بازار به تنگ آمده، هر روز صبح به دنیای آن سوی حصارها نگاه می کند و حیواناتی را می بیند که آزادانه برای خود گشت و گذار می کنند. جوانه به همین خاطر نقشه ای برای فرار می کشد تا زندگی مستقل و آزادانه را تجربه کند. این کتاب که سرودی از آزادی، فردیت و احساس مادرانگی است، دست روی موضوعی جهان شمول می گذارد و علاوه بر آن، پنجره ای رو به سوی ادبیات کره جنوبی می گشاید. رمان مرغی که رویای پرواز در سر داشت با استفاده از حیوانات به عنوان شخصیت های اصلی خود، یادآور آثار کلاسیک بزرگی همچون «مزرعه حیوانات» است.

کتاب مرغی که رویای پرواز در سر داشت

سون می هوانگ
سون می هوانگ، زاده ی سال 1963، استاد دانشگاه و نویسنده ای اهل کره جنوبی است.او در رشته ی نویسندگی خلاق از موسسه ی هنری سئول و دانشگاه گوانگژو فارغ التحصیل شد. هوانگ، یکی از اساتید دپارتمان ادبیات در موسسه ی هنری سئول است. او نویسندگی حرفه ای را در سال 1995 آغاز نمود و از آن زمان تا کنون، حدود سی عنوان کتاب در ژانرهای مختلف به چاپ رسانده است.
نکوداشت های کتاب مرغی که رویای پرواز در سر داشت
The journey of an unforgettable character in world literature.
داستان سفر شخصیتی فراموش نشدنی به دنیای ادبیات.
Goodreads

An absorbing fable.
حکایتی بسیار جذاب.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Bewitching.
مسحورکننده.
The Independent

قسمت هایی از کتاب مرغی که رویای پرواز در سر داشت (لذت متن)
جوانه، بهترین اسم در دنیا بود. جوانه رشد می کرد تا به برگ تبدیل شود و باد و خورشید را، قبل از افتادن و پوسیدن و تبدیل شدن به کود گیاهی، برای به ثمر نشاندن گل های معطر به اوج کمال در آغوش می گرفت. جوانه می خواست کاری با زندگی خودش انجام بدهد؛ درست همان طور که جوانه ها در درخت اقاقیا انجام می دادند. دلیل این که نام خود را از آن ها گرفته بود، همین بود. کسی جوانه صدایش نمی کرد، و او می دانست که زندگی اش مانند یک جوانه نیست. اما با وجود این، این اسم باعث می شد تا احساس خوبی داشته باشد. این راز او بود. از وقتی برای خودش اسم گذاشت، عادت کرد تا به اتفاقاتی که بیرون از مرغدانی رخ می داد، توجه کند: به همه چیز؛ از کامل و کوچک شدن ماه و طلوع و غروب خورشید گرفته، تا کشمکش های میان حیوانات در حیاط انبار.

باران های بلندمدت تابستانی، مقدار بسیار زیادی آب همراهش آورد. آب سد آن قدر بالا آمد که ساقه های نی کمابیش به طور کامل زیر آب رفتند. روزهای سختی برای جوانه بود. یافتن مکانی خشک دشوار بود، و از آن جا که پرهای او همیشه مرطوب بودند، از سرماخوردگی ادامه دار در عذاب بود. او خیلی لاغر شده بود؛ زیرا آن ها هر روز لانه عوض می کردند، و او شب ها نمی توانست خوب بخوابد.

تخم مرغ قل خورد و با رسیدن به توری سیمی از حرکت ایستاد. جوانه نگاهش کرد، یک تخم مرغ سفید گچی که با خون رگه رگه شده بود. دو روز بود که تخمی نگذاشته بود، شک داشت که باز هم بتواند تخمی بگذارد. اما باز هم یکی دیگر، یک تخم کوچک حزن انگیز.